قطره عسلی برزمین افتاد.مورچه کوچکی آمد واز آن چشید وخواست که برود. اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید باز عزم رفتن کرد اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمیکند و مزه واقعی را نمی دهد پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتروبیشتر لذت ببرد مورچه در عسل غوطه ور شد ولذت می برد اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود وتوانایی حرکت نداشت در این حال ماند تا آنکه مرد!
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد وآنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود .