فراموش کردم
رتبه کلی: 289


درباره من
السلام علیک یا علی بن ابیطالب اسدالله الغالب
در عمق عالم صراط به صورت شخص نمود دارد
به هر حال خداوند انسان را در عدل، در أحسن تقویم و در بهترین جایگاه ها یعنی بهشت (یا بر صراط) خلقت فرموده است ولی به دلایلی انسانها به قوانین لیل دنیا هبوط داده شده اند. انسان در بهشت و برای بهشت خلق شده بود ولی به دلیل مانع و آفت بزرگی به نام ابلیس(لع) که بر سر راه آدم(ع) و بر سر مسیر برنامه های مُلک خداوندی به وجود آمد، خداوند مشیّت خود را بر این قرار داد که بنی آدم مسیر جبهۀ دنیا را به پیش بگیرند. ابلیس(لع) پس از تکبّر و سر باز زدن از فرمانبرداری آدم(ع)، از خداوند مهلت می خواهد و خداوند هم به او تمام لیل دنیا را مهلت می دهد. ولی خداوند به بهانۀ مهلت دادن به ابلیس(لع) تغییرات عوالمی را ایجاد می کند که سرانجام و ثمرۀ این تغییرات عوالمی هبوط آدم(ع) به دنیا و زایل شدن بهشت ایشان شد. به عبارت دیگر خداوند چگونگی ظهور صراط و بهشت را تغییر می دهد و آن را به صورتی و در ارتفاعی قرار می دهد که شیطنت شیاطین به آن راه نداشته باشد. بله، خداوند بعد از عدم سجدۀ ابلیس(لع) بر بشر، برای اولین بار صراط را مستقیم می کند و می فرماید: «قالَ هذا صِراطٌ عَلی مُستَقیمٌ، إِنَّ عِبادی لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الغاوینَ».[1] اگر صراط به صورت بهشت نمود داشته باشد، و شیاطین هم وجود داشته باشند، امکان این هست که آنها روزنه هایی برای ورود به بهشت پیدا کنند و این یعنی وجود آفت و ناپاکی در بهشتی که سرتاسر باید سلامت و امنیت باشد؛ و آنچه در که ماجرای بهشت آدم(ع) رُخ داد همین بود که خود این موضوع یکی از درسهای ماجرای آدم(ع) است. یعنی تا زمانی که بدان و بدی ها به طور کامل نابود نشده اند، بهشتی نمی تواند نمود داشته باشد.[2] لذا خداوند از همان ابتدایی که ابلیس(لع) دشمنی خود را آشکار می کند چنین ماجرایی را قرار می دهد و بهشت و صراط را در عمق عالم به صورت صراط المستقیم قرار می دهد. یعنی صراط تا این زمان مستقیم نبود؟ باید گفت که مستقیم کردن صراط به معنای جاده کشی یا ایجاد راهی صاف در عمق عالم نیست! بلکه به این معناست که خداوند صراط را قائم قرار داد. به چه چیزی؟ به آدم(ع). مانند درخت مویی که زیر آن قیّم یا ستونی زده می شود تا قائم بماند و مستقیم شود. مستقیم کردن صراط از زمان آدم(ع) انجام شد یعنی تمام صراط به وجود آدم(ع) قائم شد و همۀ جایگاه ها و شئون با آدم(ع) و به وسیلۀ آدم(ع) تعریف، مشخص و اِعمال می شود. از جمله تغییرات عوالمی دیگری که خداوند به بهانۀ عدم سجدۀ ابلیس(لع) ایجاد می فرماید، مخصوص کردن اسم «اَلغَفُور» و «الرَّحیم» برای انسان هاست تا از مجرای اسم «اَلغَفُور» از ظلمات اشتباهات و گناهان بالا بیایند و با اسم «الرَّحیم» آنقدر اوج بگیرند و بالا بروند تا بتوانند بر صراط قرار بگیرند.[3]

اگر صراط المستقیم یعنی مجموعه جایگاه ها و شئون حقّی که خداوند قرار داده است تمام این شئون و جایگاه ها را خلیفة الله مجرائیّت می کند و وضع می کند. لذا از زمان آدم(ع) اگر کسی بخواهد که بر صراط المستقیم قرار بگیرد باید به سوی خلفای الهی بیاید، چرا که آنها صراط المستقیم می باشند، وجود آنها «صراط أقوم» است. این همان چیزی است که امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «أنَا الصِّراطُ المُستَقیم»،[4] یا در ادعیه می خوانیم که «أَنتُمُ الصِّرَاطُ الأَقوَم».[5]

تمام این مسیر را جلو آورده شدیم که به اینجا برسیم که اهل بیت(ع) صراط هستند و خداوند این موضوع را در قرآن به وضوح بیان فرموده است. آنجایی که می فرماید: «یس، وَ القُرآنِ الحَکیمِ. إِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلینَ. عَلی صِراطٍ مُستَقیمٍ».[6] بله، علی ابن ابیطالب(ع) صراط المستقیم می باشد. وجود ایشان همان بهشت خداوندی است و همۀ شئون و جایگاه ها در وجود علی(ع) تعریف می شود، با علی(ع) سنجیده می شود و به وسیلۀ علی(ع) جَعل می گردد؛ «عَلی هُوَ الصِّراطُ المَستَقیم».[7]

در آیات پایانی سورۀ تکویر نیز این موضوع به زیبایی بیان شده است: «فَأَینَ تَذهَبُونَ»، پس به کجا میروید؟ «إِن هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعالَمینَ»، «لِمَن شاءَ مِنکُم أَن یَستَقیمَ»؛ او ذکر است، برای هر کسی که می خواهد قائم شود، مستقیم شوند و در بهترین جایگاه ها قرار بگیرد. این «هُوَ» به امیرالمؤمنین(ع) بر می گردد[8] و به وسیله ایشان است که عالمیان مستقیم می شوند و بر صراط قرار می گیرند.

ظهورات مختلف صراط
«صراط» قبل از هبوط به صورت بهشت نمود داشت که بهشت وجود اهل بیت(ع) است. پس از آن، در لیل دنیا به صورت «صراط المستقیم» ظاهر شد که آن وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) می باشد. در آخرالزمان به صورت «صراطِ السَّوِیّ» خواهد بود که وجود امام مهدی(عج) است.[9] از آنجا به بعد نیز به صورت «دارُ السَّلام»[10] یا «جَنَّةٍ عَرضُهَا السَّماواتُ وَ الأَرض»[11] خواهد بود که باز وجود نازنین و مبارک و مقدس اهل بیت(ع) می باشد. پس از آن نیز «صِراطِ الجَحیم»[12] هم داریم که آن نیز نمود غضب اهل بیت(ع) می باشد.

صراط یعنی ولایت امیرالمؤمنین(ع)
در ابتدای متن گفته شد که طبق آیۀ 161 سورۀ انعام صراط المستقیم یعنی دین قَیِّم و یا ملّت ابراهیم حنیف! الآن با توجه به توضیحاتی که داده شد صراط المستقیم ولایت اهل بیت(ع) و هر آنچیزی که امام و ولیّ عالم می فرماید. در این صورت دین قَیِّم و ملّت ابراهیم حنیف توضیح بیشتر و نمود صراط المستقیم در دنیا می شود.

همچنین زمانی که در سورۀ حمد می خوانیم: «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیمَ، صِراطَ الَّذینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم»، قسمت دوم، توضیح قسمت اول می باشد؛ «اَلَّذینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم» همان «مُستَقیمونَ عَلَی الصِّراط» می باشند یا صراط المستقیم همان جایی است که نعمات خداوندی بر آن قرار دارند. نعماتی که خداوند در بهشت برای انسان در نظر دارد از مسیری نزدیک تر، راحت تر و سریع تر به نام صراط المستقیم در اختیار انسان ها قرار می دهد. یعنی به جای اینکه انسان ها بخواهند مسیر عوالم را تا ملکوت بالا بروند و یا آنقدر منتظر بمانند تا سیر نشئات جلو برود تا بهشتی برپا گردد و صراط ظهور پیدا کند، صراط را مستقیم قرار می دهد و در قالب شخصی به نام خلیفة الله در معرض همگان قرار می دهد. تمام مفاهیم عوالمی ونشئاتی در دنیا در قالب اشخاص نمود دارد و مفهوم صراط و صراط المستقیم نیز اینگونه است. صراط المستقیم همان خلیفة الله است، همان ولیّ الهی است که اگر انسان معرفت صحیح نسبت به او داشته باشد و تحت فرمانبرداری و حرفشنوی او قرار بگیرد این یعنی بر صراط قرار گرفتن.

آنچه که تاکنون در معارف اسلامی تبیین نشده است و جامعۀ تشیّع از نور آن تغذیه نگردیده است، نگریستن به آیات قرآن از منظر اهل بیت(ع) است. تا زمانی که ما صرفاً براساس علم لغت و صرف و نحو به قرآن نگاه می کنیم نمی توانیم به این نتیجه برسیم که همۀ مفاهیم در وجود اهل بیت(ع) قرار دارند و نمی توانیم به ایشان نسبت بدهیم. بله، نمی توانیم در کتابهای تفسیریمان بنویسیم که صراط علی(ع) است!؟

خداوند را به خاطر همۀ عطاهایش که هیچ کدام بر اساس استحقاق ما نبوده است بلکه از لطف و رحمتش است بسیار شکر می کنیم.



وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّم
پسر حزب اللهی

همونیه که تعصب داره، اعصاب هم داره.
همونیه که ریش داره، ریشه هم داره.
همونیه که میل داره ،تحمل هم داره.
همونیه که دوست داره،اما دوست دختر نداره.
همونیه که همیشه فریادش تو گلوش میمونه اما با هر فریادی هم صدا نمیشه.
بعله!!! درکت میکنم "برادر"...
یادت نره در جمهوری اسلامی همه آزادند الا بچه حزب اللهی ها
((شهید آوینی))
یا صراط المستقیم (mahdiali )    

آيا آيين زرتشت جزو اديان الهى است؟

منبع : http://www.eteghadat.com/forum/forum-f110/topic-t4
درج شده در تاریخ ۹۰/۰۱/۲۹ ساعت 16:09 بازدید کل: 352 بازدید امروز: 67
 

يافتن پاسخ سؤال فوق در گرو پاسخى است كه به سؤال ديگر، يعنى سؤال از الهى يا غير الهى بودن آيين مجوس، خواهيم داد; زيرا

«آيين زرتشت» و «آيين مجوس» ارتباط تنگاتنگى با هم دارند و بدون تفكيك اين دو، تشخيص الهى يا غير الهى بودن آيين زرتشت مشكل خواهد بود.

مراجعه به تاريخ صدر اسلام نشان مى دهد كه سؤال از الهى يا غير الهى بودن يك آيين در بين مسلمانان از زمانى آغاز شد كه

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بعد از تثبيت پايه هاى حكومت اسلامى در مدينه و آغاز گسترش مرزهاى اين حكومت نوپا، به فرمان الهى،

غير مسلمانان را به دو گروه تقسيم كرد و دو راهكار متفاوت را در ارتباط با آنان در پيش گرفت:

گروه اول مشركين بودند. اينان به خداوند متعال شرك ورزيده و بت پرستى را پيشه ى خود ساخته بودند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)ابتدا

اين گروه را به دين اسلام دعوت مى كردند، اگر آنان دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نمى پذيرفتند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبق

فرمان الهى با آنان وارد جنگ مى شدند[1];

گروه دوم كسانى بودند كه در اصطلاح قرآن از آنان به «اهل كتاب» تعبير مى شود و طبق اعتراف خود آنان، از سوى خداوند براى آنان كتابى

نازل شده بود و قرآن كريم نيز نازل شدن كتاب بر آنان را قبول مى كند. بر همين اساس نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) با اين افراد به گونه ى ديگر

برخورد مى كردند; يعنى بعد از دعوت اين گروه به دين اسلام اگر آنان اين دين را نمى پذيرفتند و در ضمن با مسلمانان وارد كارزار نمى شدند،

بر اساس فرمان الهى به گرفتن «جزيه» از اين گروه اكتفا مى كردند.[2]

همين عملكرد متفاوت با مشركين و اهل كتاب، اين سؤال را مطرح مى ساخت كه «اهل كتاب» چه كسانى هستند؟

با مراجعه به آيه ى 14 سوره ى حج، كه در آن مردم به سه گروه مؤمنين، اهل كتاب و مشركين تقسيم شده اند، تا اندازه اى پاسخ اين

سؤال روشن مى شود. خداوند مى فرمايد:

كسانى كه ايمان آوردند و آنان كه يهودى شدند و صابئى ها و نصارى و مجوس و كسانى كه شرك ورزند، خدا در روز رستاخيز ميانشان امتياز مى نهد

و از هم جدايشان مى كند...[3].

طبق مضمون اين آيه، يهودى ها، مسيحى ها، صابئين و مجوس ها نه جزو مؤمنين هستند و نه جزو مشركان، بلكه اهل كتاب محسوب مى شوند

و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز نشان مى دهد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اين چهار گروه، طبق احكام اهل كتاب برخورد مى نمودند

و اگر اسلام را نمى پذيرفتند، آنان را به پرداخت «جزيه» محكوم مى كردند.

با وجود كتاب هاى تورات و انجيل، همگان اهل كتاب بودن قوم يهود و مسيحيان را به راحتى مى پذيرفتند; اما پذيرش اين واقعيت در مورد صابئين

و به خصوص مجوس، كه در امپراطورى ايران ساسانى دين رسمى بود،[4] مشكل مى نمود; زيرا ساكنين شبه جزيره ى عربستان، كتاب جاافتاده و

معمول در دست مجوسيان عصر خود نديده بودند و از سوى ديگر آنان را بيش تر به دوگانه پرستى مى شناختند و شاهد چندانى براى اهل كتاب و توحيدى

بودن آيين آنان پيدا نمى كردند; به همين دليل اين سؤال در ميان برخى از مسلمانان و ساير گروه هاى ساكن در شبه جزيره مطرح بود كه

آيا مجوس دينى آسمانى و الهى است و مجوسيان نيز داراى كتاب آسمانى اند؟

همين امر موجب شد تا عده اى از مشركين بكوشند تا همانند مجوس، كه از ديدگاه آنان دوگانه پرست و مشرك بودند، از امتياز «جزيه» استفاده كنند;

پس به حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) نامه نوشتند و از آن حضرت خواستند كه از آنان نيز جزيه بگيرد و در بت پرستى آزادشان بگذارد.

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)جواب فرستادند كه من از غير اهل كتاب جزيه قبول نمى كنم.

مشركين در جواب نامه ى آن حضرت نوشتند: تو مى گويى از غير اهل كتاب جزيه نمى گيرى، درحالى كه از مجوس هجر[5]جزيه مى گيرى.[6]

پيامبر(صلى الله عليه وآله) پاسخ دادند:

مجوس پيامبرى داشتند كه او را كشتند و كتابى داشتند كه پيامبرشان در پوست دوازده هزار گاو نوشته و آورده بود كه آن را سوزاندند.[7]

بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخى از اطرافيان خلفا نمى توانستند باور كنند كه مجوسيان جزو اهل كتاب اند; لذا سعى مى كردند

آنان را از زمره ى اهل كتاب خارج كنند; لكن در نهايت، خلفا نيز با مجوس همان رفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ادامه دادند و به اخذ

جزيه از مجوسيانى كه اسلام را نمى پذيرفتند، اكتفا كردند.

بعد از تثبيت اين امر كه مجوس نيز داراى كتاب آسمانى است، اين سؤال مطرح مى شود كه آيين مجوس چه آيينى است و پيامبرش كيست و كتابش چه نام دارد؟

اكثر مورخين «زرتشت» را پيغمبر آيين مجوس معرفى كرده و به تبع آن نتيجه گرفته اند كه كتاب او نيز «اوستا» نام دارد.

چنان كه مسعودى مى نويسد:

زردشت در بلخ ظهور كرد... او از اهل آذربايجان بود... او پيامبر مجوس است كه براى آنها كتاب آورد. نام آن كتاب در نزد عوام الناس

«زمزمه» است، ولى در نزد مجوس «بستاه» (اوستا) ناميده مى شود.[8]

دينورى نيز نقل مى كند:

گويند زرادشت، پيامبر مجوس، نزد گشتاسب شاه آمد و گفت: «من پيامبر خدا به سوى تو هستم» و كتابى را كه در دست مجوس است، براى

او آورد و گشتاسب آيين مجوس را پذيرفت و به او ايمان آورد و مردم كشور خود را بر آن دين واداشت و ايشان با رغبت و زور و خواه و ناخواه پذيرفتند.[9]

بعدها برخى از مستشرقين نيز اين نظريه را كه آيين مجوس همان آيين زرتشت و پيامبرش شخصى به نام «زرتشت» است كه كتاب «اوستا» را آورده،

پذيرفتند. آنان چنين پنداشتند كه زرتشت اولين پيامبرى بود كه آيين يكتاپرستى را در بين ايرانيان رواج داد. چنان كه مؤلف تاريخ باستان مى نويسد:

عامه ى مردم ايران هم چنان خدايان متعددى را مى پرستيدند... اما در قرن ششم قبل از ميلاد رهبر مذهبى بزرگى به نام زرتشت در ماد ظهور كرد

كه دينى مبارز، اخلاقى و مبنى بر توحيد آورد.[10]

هم چنين جان بى ناس درباره ى آيين ايرانيان قبل از زرتشت مى نويسد:

... دين عامه ى مردم ايران در آن دوره ى باستانى، عملاً همان آيينى بوده است كه در وداها ملاحظه مى شود; يعنى اكثر خلايق قواى طبيعت را

مى پرستيده اند و آنها را «ديو» مى گفته اند...[11].

و در مورد ظهور زرتشت مى گويد:

دينى كه اين پيغمبر ايرانى تعليم فرمود، يك آيين اخلاقى و طريقه ى يگانه پرستى است. وى مانند موسى نبى موحد عبرانى، خود موجد و

شارع دينى نوين گرديد; هر چند مبادى و معتقدات بازمانده از پيشينيان را پايه و مبناى تعاليم خود قرار داد...[12].

پاسخى كه برخى از مورخين اسلامى به سؤال از چيستى آيين مجوس داده اند و بعدها اكثر مستشرقين پذيرفته اند، با برخى از شواهد تاريخى سازگار نيست

و جاى اين سؤال هنوز باقى است كه اگر آيين مجوس همان آيين زردشتى است، چرا آن را آيين مجوس مى نامند؟

واقعيت اين است كه هيچ دليل قاطعى بر انطباق نام مجوس بر آيين زردشتى وجود ندارد و مترادف دانستن آيين مجوس با آيين زرتشت از سوى بعضى

از تاريخ نگاران اسلامى و عده اى از مستشرقين، نتيجه ى برخى گزارش هاى غلط تاريخى و نبودن منابع دست اول از اين دو آيين است;

اما با مراجعه به منابع حديثى شيعه و روايات ائمه ى معصومين(عليهم السلام) در مى يابيم كه آنان بين اين دو آيين فرق گذاشته و مردم را از

يكى دانستن اين دو برحذر داشته اند; به عنوان مثال، در روايتى طولانى كه فردى زنديق از امام صادق(عليه السلام)در مورد مطالب گوناگون

سؤال مى كند، وقتى از پيامبر آيين مجوس مى پرسد، امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد:

ما من امة الا خلافيها نذير;[13] هيچ امتى نيست مگر اين كه از سوى خداوند منذرى براى آنهامبعوث شده است. براى مجوس نيز از سوى خداوند

پيامبرى با كتاب آسمانى فرستاده شد، لكن آنها او را تكذيب كرده و كتابش را انكار نمودند.

زنديق مى پرسد: آن پيغمبر خالد بن سنان است؟ حضرت مى فرمايد: «خالد يك نفر عرب بدوى بوده و پيغمبر نبوده است...» زنديق مى پرسد:

آيا زردشت پيامبر مجوس است؟ امام مى فرمايد:

زردشت در ميان مجوس با زمزمه آمد و ادعاى نبوت كرد و عده اى از آنان به او ايمان آورده و عده اى او را انكار كرده و بيرونش كردند تا اين كه

در بيابان طعمه ى درندگان شد.[14]

در اين حديث امام صادق(عليه السلام) بين مجوس و آيين زرتشت فرق گذاشته و مى فرمايد كه مجوس پيامبر داشته اند; ولى ادامه ى حديث نشان

مى دهد كه پيامبر آنان خالد بن سنان يا زردشت نيست، بلكه شخص ديگرى است.

در حديث ديگرى امام(عليه السلام) مى فرمايد:

مجوس پيامبرى داشت كه او را كشتند و كتابش را سوزاندند. او كتابى كه در پوست دوازده هزار گاو نوشته شده بود را به ميان آنان آورد و

به او جاماسب گفته مى شود
.[15]

طبق مضمون دو حديث فوق و احاديث ديگرى كه در كتب روايى شيعه ذكر شده،[16]زرتشت بنيان گذار آيين مجوس نبوده و اين آيين توسط پيامبر

ديگرى تبليغ شده است. به تعبير ديگر، آيين مجوس، پيامبرى غير از زردشت و كتابى غير از اوستا داشته است و دو آيين مجوس و زرتشت

مترادف هم نيستند; بنابراين نمى توانيم به اين دليل كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)و ائمه ى معصومين(عليهم السلام)مجوسيان را از اهل كتاب شمرده اند،

زردشت را پيامبر و اوستا را كتاب آسمانى بدانيم.

مترادف نبودن مجوس و زردشت در ديگر منابع نيز پذيرفته شده است; چنانكه مؤلف تاج العروس مى نويسد:

مجوس بر وزن صبور مردى بود با گوش هاى كوچك كه براى ملت مجوس دينى وضع كرد و مردم را به آن فراخواند، به طورى كه بعضى ها

گمان كرده اند آن «زردشت» فارسى نيست; زيرا زردشت بعد از ابراهيم بوده، در صورتى كه مجوس دين قديم است و زردشت بعدها آن را تجديد كرده

و تغييراتى داده است. كلمه ى مجوس معرب «منج گوش» است.[17]

از مستشرقين نيز مؤلف كتاب دين هاى ايران باستان مى نويسد:

... تا اندازه اى قطعى است كه يك دين مزدايى نه تنها پيش از زردشت وجود داشته، بلكه ديرزمانى پس از او هم بى آن كه برخوردى با ساختمان دين

او داشته باشد، وجود داشته است. من ميان دين مزدايى و دين زردشت، كه تنها پرداخت ويژه اى از دين مزدايى است، جدايى مى نهم.[18]

طبق اظهارنظر مؤلف تاج العروس و دين هاى ايران باستان، زردشت، مصلح در ميان مجوس بوده و آيين زردشت در طول آيين مجوس و از

شاخه هاى آن است كه با گذشت زمان گسترش يافته و جايگزين و تنها قرائت از دين مجوسى شده است; لذا بيش تر اعتقادات و انديشه هاى

اصلى آيين زرتشتى ريشه در دين مجوس دارد و براى بررسى آيين زرتشت نبايد از دين مجوس غافل بود; ولى وابستگى اين دو آيين موجب

نخواهد شد تا زردشت را پيامبر و كتاب اوستا را كتاب آسمانى بشماريم.


منبع : نشريه صباح

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. توبه: 5.
[2]. توبه: 29.
[3]. حج: 17.
[4]. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، «خدمات متقابل اسلام و ايران»، (تهران: انتشارات صدرا، چاپ سوم، 1377)، ج 14، ص 157.
[5]. هجر مركز بحرين است كه در قسمت شمال شرقى شبه جزيره عربستان و كناره هاى جنوب غربى خليج فارس قرار گرفته است.
[6]. ثقة الاسلام كلينى، الكافى، ج 4، ص 14، به نقل از نرم افزار نور 2.
[7]. همان.
[8]. على بن حسين بن على مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 237، تحقيق عبدالامير على مهمّنا، (مؤسسه اعلمى، بيروت 1411 هـ. ق).
[9]. ابوحنيفه احمد بن داود دينورى، اخبار الطوال، ص 49، ترجمه ى محمود مهدوى دامغانى، (نشر نى، چاپ سوم 1368).
[10]. چارلز الكساندر رابينسن، تاريخ باستان، ص 214، ترجمه ى اسماعيل دولت شاهى، (انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ اول 1370).
[11]. جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ص 450، ترجمه ى على اصغر حكمت، (انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ پنجم 1370).
[12]. همان، ص 454.
[13]. فاطر: 24.
[14]. علامه محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 10، ص 179، (بيروت: دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، 1403 هـ. ق); و احمد بن على طبرسى، احتجاج، (انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416)، ج 2، ص 236.
[15]. شيخ محمد بن حسن طوسى، التهذيب، (بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1412)، ج 6، ص 175.
[16]. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، (مؤسسه آل البيت، چاپ دوم، 1414)، ج 29، ص 222.
[17]. سيد محمد مرتضى حسينى، تاج العروس، تحقيق محمد الطناحى، (دارالهدايه، 139 ق)، ج 16، ص 495.
[18]. هنريك ساموئل نيبرگ، دين هاى ايران باستان، ترجمه ى سيف الدين نجم آبادى، (تهران: مركز ايرانى مطالعه ى فرهنگ ها، تهران، 1359)، ص 25

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۱/۲۹ - ۱۶:۰۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات