براي روز ميلاد تن من نمي خوام پیرهن شادي بپوشي
به رسم عادت ديرينه حتي برايم جام سر مستي بنوشي
براي روز ميلادم اگر تو به فکر هديه اي ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با زنده هستي
که من بي تو نه آغازم نه پايانم
تويي آغاز روز بودن من
نزار پايان اين احساس شيرين
بشه بي تو غم فرسودن من
نمي خوام از گلاي سرخ و آبي
برايم تاج خوشبختي بياري
به ارزشهاي ايثار محبت
به پايم اشک خوشحالي بباري
بزار از داغي دستهاي تنهات
بگيره هور گرما بستر من
بزار با تو بسوزه جسم خسته ام
ببيني آتش و خاکستر من
تو اي تنها نياز زنده بودن
بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پيرهني رنگ محبت اگه خواستي بيايي ديدن من
سلام این شعر تقدیم میکنم به عشق بی معرفتم که ادعای اینو داره که منو خیلی دوست داره که تمامش ادعا بله...
امروز روز تولد منه که هر سال تو با بی تفاوتی ردش میکنی و میری بعد ادعای اینو هم داری که منو از همه چیز بیشتر دوست داری.
هیچ وقت یادم نمیره که هر سال تولدمو بدون تو میگیرم و هر سال دلمو بیشتر میشکونی.
هرگز نمیبخشمت هرگز همه چیز تو این دنیا برای من شده حسرت نمیدونم چرا و کجا کارم اشتباه بوده
اشتباه کردم درسته ولی ازت معذرت خواستم ولی به اون اندازه که میگی بخشنده و مرد نیستی ...
دلم واسه تنهایی و بی کسی خودم سوخت..امسال هم با تنهاییم تولدم مبارک