فراموش کردم
رتبه کلی: 2177


درباره من
درمحکمه عشق کنم از توشکایت به خدایت/گوییم که مرا کشت؟آن مهروصفایت

متولد:3 اردیبهشت
رشته تحصیلی:مهندسی کامبیوتر-نرم افزار
سیم سیم خانوم (mahdisjun )    

داستان طنز2

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۶/۰۶ ساعت 13:30 بازدید کل: 353 بازدید امروز: 100
 

راهروی بیمارستان – روز – داخلی:

 


مردی جوان....

در راهروی بیمارستان....

ایستاده، نگران و مضطرب.....

در انتهای کادر (دید ذهن ما) ، در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل".

چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود.

مرد نفسش را در سینه حبس می کند. دکتر به سمت او می رود. مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند...

دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم... باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی... اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده...

با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.

با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد و میگوید:

 هه! شوخی کردم... زنت همون اولش مُرد!!!!! 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۶/۰۶ - ۱۳:۳۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)