
چندی پیش مادر یک دختر ساله به نام دارا برای خرید از خانه بیرون میرود
بعد از دقیقه دختر درب خانه ی همسایه را میزند .
پسری ساله به نام کامران در را باز میکند و با روی خوشی با سارا صحبت میکند .
سارا میگوید من تنها هستم میشه بیایید خانه ی ما و زیر غذا رو کم کنید تا مادرم برسه چون من از گاز میترسم وگرنه خودم این کار انجام میدادم.
کامران که متعجب شده بود به خانه ی دختر ساله (سارا) میرود.
وقتی کامران وارد میشود مشاهده می کند که گاز روشن است و زیر گاز رو کم میکند بعد سارا برای کامران یک لیوان شربت می اورد که قبلا داخل شربت داروی بیهوشی ریخته بود.
کامران با خوردن شربت به خوابی عمیق فرو میرود در همین لحظه سارا داد میزند
دارا بیا یه نفر دیگه سره کار رفته همه ی این متن رو خونده…
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
![[ریسه]](http://www.simafun.com/up/smiles/24.gif)