در عالم چشم هایم الوان مبهم هستند ومن دراغمای سکوتم....
هنگامیکه یأس روزگارم شده است فریاد تو به گوشم میرسد
ومن پروانه ی تاریکی ها به دنبال پژواک صدای تو پرواز میکنم......
راه وصال مابسی دشوار وآکنده از حصار است...
اما من همچنان به سوی تو پرواز میکنم.....
ناملایمت های زندگی نمیتوانند مرا ازعمق چشم های تو دور سازند
مرواریدهای سرشار ازعشقم حلقه ی دستان تو
به جز من کسی نخواهدتوانست همانندآنهارا بیاورد برای تو
فرصت نخواهم داد به روزگار که ابری کند هوای چشمان تورا
باتمام وجودم...باهمه احساسم فریادمیزنم آسمان را
خیس باران میکنم تمام جاده های فاصله مان را
دیدگانم مملوء از غبارغم ومن سرگردان بیراهه ها
امامن همچنان به سوی تو پرواز میکنم...
حصار مقابل ما است .....اکنون نوبت پروازتواست آشنا
بال هایت شکسته اند و پاهایت خسته شده اند
ما مقصودی جز وصال نداریم
گوش بسپار به آوای من و اندک اندک بال بگشا
چشم های تو دریا هستند ومن ساحل آرام دلباخته ی تو
نجوامیکنم نام تورا.....حتی ازفاصله ها احساس میکنم دستان گرم تورا
یک روزکنارت خواهم آمدو نیزه برغبارسیاه روزگارت خواهم کشید
تااوج عشق ها ولبخندها خواهم برد تورا
واژگان یأس واشک را ازفهرست وجودت حذف خواهم کرد
تمام دردها وغم هایت بر جان من
سردی های دنیارا خواهدسوزاند حرارت باور من
زیرا آکنده است از معجزه ی عشق ,قلب من