
آسمان غوغامیکند ..... سردی همه وجودم را فراگرفته است....
امروز روز میلادمن است..... لحظه هابرایم بی تو یأس است....
بی بهانه مرا تنها گذاشتی و صفحه ی احساسات مرا مشکی کردی...
تنها امیدم به این روز بود... یقین داشتم تولدم را تبریک خواهی گفت...
بی اعتنا به لحظات غمبارمن قدم در جاده های بی انتها نهادی
دریای آرام تو اینک دریای خروشانی است که امواج آن تا ابد آواز غم خواهند سرود....
غروب فرا رسید و چشمان خسته ی من بی صدا میگریند...
تمام واژه ها برایم بی مفهوم شده است....
پس از تو روزگارم وارونه گشته است...
پاییز رنگ رویاهایم شده است...
قلب سنگین تو دنیای عواطف مرا شکست
تو خواهی آمد لیک همراه گل های یاس سپید...
آنگاه آوای رنجور مرا خواهی شنید...... دور شو ار مزار من...