گیسوان چشمان من بی تو دریای جنون شده است
قلب من بدون تو کویری سوزان شده است
تو رفتی و ندانستی دنیای مرا باخودت بردی
نگاهی به خودت بنداز
چه کرده ای با این تن خسته؟؟؟
بی تو .....بدون چشمات چه کنم؟؟؟
***
مگه میشه بدون تو نفس کشید؟؟؟
مگه میشه بدون تو فکرکرد؟؟؟
مگه میشه بدون تو زندگی کرد؟؟
مگه میشه بدون تو صبرداشت؟؟
مگه میشه ازت خبرنداشت؟؟
مگه میشه بدون تو طاقت آورد؟؟
مگه میشه ببخیالت شد؟؟
مگه میشه لحظه های تباه شده برگشت؟؟
مگه میشه ازعشق تو دست کشید؟؟؟
***
روزگار آتش شد و وجودم را به آغوش خود کشید
قلب افسرده ی من یخ شد ,تنم لرزید
میان دنیا و وجود من غوغایی به پاشده است...
کدامیک مرا خواهدکشت؟؟؟
آتش دنیایم یا یخ سرتاسروجودم؟؟
دنیای بی وجدان؟ کجا باتو بدکرده بودم ؟
خدایا ؟؟؟مگرنمیدانستی تمام دلخوشیم بود؟؟
میشه ازت سوال بپرسم جوابمو بدی؟
اشکهای منو بعد ازرفتنش شمردی ؟
دیدی اشکهای من دریاشده؟؟؟؟
***
میدانی بعدازتو برایم غروری نمانده است؟؟؟
بعدازتو همه مرا به سخره میگیرند...
بعدازتو روزگار عذابم میدهد
بعدازتو لبخندهایم آتش و اشکهایم جهنم شده است
بعداز تو ازجسم رنجورم یک استخوان بیش نمانده ...
بعداز تو چشم هایم نمی بینند....گوشهایم نمی شنوند..
بعدازتو دراوج بهارعمرم, خزان شده ام
بعدازتو ازهمه ی آدمها متنفر شده ام
بعدازتو از دیار خود بیزار شده ام
بعدازتو آرام شکستم و آه از نهادم بلندشد
بعد ازتو باهرصوتی کلماتم واج میشود...
بعدازتو ازهمه چیز وازهمه کس واهمه دارم
بعدازتو خیلی عجیب شده حالم
بعدازتو دنیایم, سقف اتاقم شده است
بعدازتو باخودم هم درگیرمیشوم
بعدازتو هیچ چیز برایم اهمیت ندارد
بعدازتو بالبخند اشک میریزم و فریاد میزنم
بعدازتو بیمارشده روانم
بعدازتو دستهایم میلرزند و قلبم درد میکند!
****
بی تو..... بدون چشمات چه کنم؟؟؟!!