باران میبارد
نامه هایت خیس آب میشوند
خطوط چشمهایم,از اشک محومیشوند
نوشته هایت,از اشک باران محو میشوند
قلبم,دریا را میخواهد
فریادم,آسمان را میخواهد
تمام وجودم تورا میخواهد....
به تومی اندیشم
....-هروقت دلت گرفت بریم دریا-...
-قول میدی هرگز تنهام نذاری ؟؟؟
-قول میدم خانومم ....مگه ممکنه بی توباشم ؟؟
صدایش میپیچید برتمام دنیایم
پس چه شد ؟؟؟ چراتنهایم گذاشتی ؟؟؟
سوی دریا میروم, لیک ...
پاهایم رمق ندارند ...... گویی خسته شده اند ازمسیرطولانی انتظارت !
صخره ای غمگین مرا میخواند
مینشینم همانجا ,لبخندتلخی برلبهایم نقش میبندد
دریا ؟؟؟تمام غم های مرا غرق میکنی ؟
-زندگیم
آوای گرمش را احساس میکردم ..... کاش میدانست دیوانه اش شده ام
-زندگیم ؟؟توهم دلت گرفت اومدی اینجا ؟
مدام صدایش را میشنیدم ....وای چقدر من خیالاتی شده ام!!
-خانومم ؟..... منو نمیبخشی ؟؟؟من پشت سرتم
سرم را برگرداندم ....
-تو .....تو .....تو ....
-انقدر تو نکن ...از این به بعد باید بگی من وتو
گویی دریای مهربان کارخود را کرد
احساس آشنا,گواه آمدنش بود
غرق آغوشش شده ام
اشکهایمان نوازش میکند دریارا
من وتو گام برجاده ی عاشقی نهادیم
باران میخواند
آسمان, شادمانه فریاد میزند
هوا ,هوهو میکند
چشمهایمان برق میزند از شادی وصال