یک ساعت که آفتاب بتابد…
خاطــره آن همه شبهای بــــارانی از یاد میرود….
این است حکایت آدم هــا….
فراموشـــــی….
درباره من اهل کاشانم...روزگارم بدنیست...تکه نانی دارم...خرده هوشی...سرسوزن ذوقی...مادری دارم بهترازآب روان...دوستانی بهترازبرگ درخت وخدایی که دراین نزدیکیست...لای این شب بوها...پای آن کاج بلند...روی آگاهی آب...روی قانون گیاه...من مسلمانم...
\ |
مهناز دانشور
(mahnazzzzz )
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|