شب عروسیه،آخرشبه،خیلی سر و صدا هست.
میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاش رو عوض کنه هرچی منتظرشدن برنگشته،
در را هم قفل کرده،داماد سراسیمه پشت در راه میره داره ازنگرانی و ناراحتی دیوونه میشه.
مامان بابای دختره پشت در داد میزنند:"مریم،دخترم در را بازکن،مریم جان سالمی؟دخترم".
آخرش دا...
تاریخ درج:
۹۱/۰۵/۱۷ - ۱۲:۱۰ 4 نظر , 2838
بازدید