درد می کشم،از این به ظاهر آدمها که نمی فهمند
و
خود فکر می کنند خیلی می فهمند ...
خسته که باشم،حرفم نمی آید ،
ببخش...این روزها بی حالم !
همیشه اسم تو بوده ، اول و آخر حرفام . . .
بس که اسم تو رو خوندم ، بوی تو داره نفسهام

امشب، دلتنگی سراغت را می گیرد و غم بر چشمان میهمان است...
کاش می دانستی، انتظار برایم آهنگ مرگ است...
بگذار سر به سینه ی من، تا بگویمت:
اندوه چیست،عشق کدام است،غم کجاست ....؟

تو چشمات چی داری ،
بگو بگو بگو بگو ، با من بگو قصه هاتو ، تا بدونم غصه هاتو

نمی دانـم چـرا چندیـســت بی وقفه
دلـم در بارگاه سینه می لـــرزد،چه حالی در میان
چشم من پیداست
دلتنگی برای من تمامی ندارد ! (من همیشه دلتنگ توام...) فرقی هم ندارد
جز در مقیاس اندازه و نوع
وقتی هستی یک جور
و وقتی نیستی هم ؛ کمی بیشتر
من همیشه دلتنگ توام
این روزها دلم غریبی میکند
دلم،دلی را میخواهد که برایش دل باشد
عشق باشد،مهر باشد
دلم تنها یک دل میخواهد
همین
عشق نیست آنچه میان ماست
توهمی است که ناگزیر به آن تن در می دهیم
حیلت تنهاییست
آنچه ما را به این حماقت خود خواسته وا می دارد
وگر نه
آن بازی ها را که زمانه برایمان پرده زده است
حاشا
حاشا که ندانیم
