فراموش کردم
رتبه کلی: 1412


درباره من
salam.man mahta razavi hastam 21 sale az semnan. daneshjoye mohandesi mekanik shabane daneshgahe semnan hastam.ahle dostie khareje site nistam .dalilesh be khodam marbote.az adamaee ke hadeshono negah nemidaran badam miad va age ziad cherto pert began o kharej bezanan miran liste siah. man khodam hastam o tanhaee o yek hese gharib ke be sad eshgho havas miarzad!!!!
مهتا جون 1 (mahtaaaaa )    

نیمه شب

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۴/۰۸ ساعت 08:39 بازدید کل: 193 بازدید امروز: 111
 
نیمه شب آواره و بی حس و حال، در سرم سودای جامی بی زوال
پرسه ایی آغاز کردیم در خیال، دل بیاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی میگذشت، یک دوسال از عمر رفت و برنگشت
دل بیاد آورد اول بار را، خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اصرار را، آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود، چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او، هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او، ناتوان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی، این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر، وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم زدنیا بی خبر، دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دم ساز شد، گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش
گفتمش در عشق پا برجاست دل، گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو ذورق وان شوی دریاست دل، بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده، در پی عشق تو سرگردان شده
گفت
گفت در عشقت وفادارم بدان، من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان، چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من، با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده، دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده، عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش، طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود، بحر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود، همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره عافاق بود، در نجابت در نکویی طاق بود
روزگار
روزگار اما وفا با ما نداشت، طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت، بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس، حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود، در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود، سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست، ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست، این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست، رفت و با دلداری دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است، خسم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد، این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد، عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست، از غمش با دود و دم هم دم شدم
باده نوش غصه او من شدم، مست و مخمور و خراب از غم شدم
زره زره آب گشتم، کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من
عشق من از من گذشتی خوش گذر، بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر، دیشب از کف رفت فردا را نگر
اخر این یک بار از من بشنو پند، بر منو بر روزگارم دل نبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود، عشق دیرین گسسته تار و پود
گر چه آب رفته باز آید به رود، ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است، بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او، یاد تو ما را بس است
این مطلب توسط جابر جهانگیری بررسی شده است.
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)