میخواستم عزیز تو باشم خدا نخواست

میخواستم عزیز تو باشم خدا نخواست
همراه و همگریز تو باشم خدا نخواست
میخواستم که ماهی غمگین برکه ای
در دستهای لیز تو باشم خدا نخواست
گفتـم در این زمانه ی کجفهمِ کند ذهن
مجنون چشم تیز تو باشم خدا نخواست
میخواستم که مجلس ختمی برای این
پائیز برگــــریز تو باشــــم خدا نخواست
آه ای پری هر چه غزلگریــــه! خواستم
بیــت ترانهای ز تو باشم خدا نخواست
مظلوم ساکتم! به خدا دوست داشتم
یارِ ستم ستیز تو باشم خدا نخواست
نفرین به من که پوچی دستم بزرگ بود
می خواستم عزیز تو باشم خدا نخواست

آن شب چقدر یخ زده بودم بدون تو یک جنگل ملخ زده بودم بدون تو
آن شب که بانگ صاعقه آرام گوش برد آن شب که باد روح تو را روی دوش برد
گفتی خدا بخیر کند یا امام طوس گفتم مرا برای خداحافظی ببوس
باران لباس های مرا خیس کرده بود مادر دوباره موی تو را گیس کرده بود
سالی گذشت و روی خودش را سیاه کرد مردی که هر دوشنبه به ساعت نگاه کرد
ای جمعه های ساکت افسرده این منم آه ای دوشنبه های ورق خورده این منم
رفتی و باز نامه ی من ناتمام شد چون جاده ها ادامه ی من ناتمام شد
رفتی بدون حرف و حدیث و علامتی من میهمان چشم توام ناسلامتی
تنها بگو تویی که به شب پا گذاشتی من را کجای زندگیت جا گذاشتی؟

این روزها سکوت و دروغ آتشم زده است دیوان شعرهای فروغ آتشم زده است
امشب بیا به خاطر یک مشت نسل سرد ایمان نیاوریم به آغاز فصل سرد
این روزها که زیر غمت آب می شوم هر نیمه شب مزاحم سهراب می شوم
دیدی من و تو هر چه که رشتیم پنبه شد تقویم جای خالی صدها دوشنبه شد
این هفته ها که جنبه ندارند بعد تو تقویم ها دوشنبه ندارند بعد تو
بازآ که سخت غرقه ی مرداب زشتی ام بانوی بیکرانه ی اردیبهشتی ام!
عمری است از قبال نگاه تو ابی ام قدیس تن برهنه ی گیسو شرابی ام!
حالا که عشق گمشده در مشت کوچکت نازم نمی کنی به سرانگشت کوچکت؟
عمری است چینی همه را بند می زنی من گریه می کنم و تو لبخند می زنی
بر باد رفت ، خواب و خیالی که داشتم ای آخرین فراغت بالی داشتیم
بعد از خودت تمام تنم را سیاه کن بر عکس مرده ها کفنم را سیاه کن
گرداب می رباید و آبم نمی برد این آخرین شب است که خوابم نمی برد
