فراموش کردم
رتبه کلی: 3259


درباره من
پاشاخان (majid-pashaei )    

غصه این روزای من...

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۴/۱۴ ساعت 16:23 بازدید کل: 605 بازدید امروز: 128
 

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا …

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت: بله خانوم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه‌هاش میزد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:

چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟! فردا مادرت رومیاری مدرسه می‌خوام درمورد بچه بی‌انضباطش باهاش صحبت کنم!

دخترک چونه لرزونش رو جمع کرد … بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم … مادرم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد … اون وقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه … اون وقت … اون وقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم … اون وقت قول میدم مشقامو بنویسم…

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت: بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۴/۱۴ - ۱۶:۲۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
آتییلا(alida )
۹۱/۰۴/۱۴ - 19:46
ممنون
جاوید61(alidaie )
۹۱/۰۴/۲۰ - 21:05
مرسی
فرشته ی نجات(fereshteyenejat )
۹۱/۰۴/۲۱ - 17:56
5555
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)