با زیرشلواری ازخونه زدم بیرون هوا سرد بود واسه اینکه سرما کمتر بهم نمود کنه دستامو جمع کردم رو سینه و بدو بدو رفتم سمت بقالی محله که سر خیابون بود اما وقتی رسیدم دیدم بقالی بسته اس با خودم گفتم : تف به این شانس تو راه برگشتن به خونه بارون گرفت اونم باچه شدتی یه نگاه به آسمون که انگار فهمیده بود من با لباس گرم بیرون نیومدم کردم و گفتم : تف به این شانس وقتی رسیدم خونه سریع کلید ماشین و برداشتم تابرم از یه جای دیگه خرید کنم باز با زیرشلواری نشتم تو ماشین و راه افتادم تو راه همینطور که داشتم میرفتم یه مرتبه دختری که حاشیه خیابون داشت راه میرفت تلو تلو خورد و خورد رو زمین منم که همیشه حساس بودم نسبت به خانم هایی که تو خیابون دچار مشکل میشند گفتم :تف به این شانس سریع ماشین و پارک کردم و رفتم سراغش هر چقدرصداش زدم جوابی نداد انگار بیهوش شده بود خوب که نگاهش کردم دیدم خیلی چهره اش جذابه و یه ندایی از درون به من میگفت اگه کمکش نکنی خیلی خری . من که الان درگیر عواطف انسان دوستانه شده بودم گفتم : تف به این شانس از رو زمین بلندش کردم و با زحمت گذاشتمش روصندلی عقب ماشین به هر زحمتی بود سریع رسوندمش به بیمارستان وقتی تو راهروی بیمارستان همراه برانکاردش داشتم راه میرفتم دیدم همه چپ چپ نگاهم میکنند یه نگاه به خودم کردم دیدم با زیرشلواریم و از همه بدتر زیر شلواریم خیسه و چسبیده به تنم و منظره بدی رو به نمایش گذاشته زیر لب گفتم تف به این شانس
سرگرم جواب دادن به سوالات دکتر و پرستارها بودم که سرو کله ی نیرو انتظامی بیمارستان پیدا شد و از من خواستند که تو دفترشون تو بیمارستان بشینم و تکون نخورم وقتی دیدم تو هچل افتادم گفتم : تف به این شانس شروع کردم به توضیح دادن واسه مامور نیرو انتظامی که بابا! به پیر به پیغمبر تصادفی در کار نبوده و اونا هم گوششون بدهکار نبود و منم هر۵ دقیقه یکبار وقتی میدیدم حرفام ثمر بخش نیست میگفتم : تف به این شانس
همینطور که منتظر تو دفتر نیرو انتظامی بیمارستان نشسته بودم دکتر بخش اومد داخل دفتر و به من گفت شما چه نسبتی با این خانم دارید منم گفتم هیچ نسبتی دکتر گفت مریض شما دختر مجردیه که حامله اس و الانم به هوش اومده اینو گفت و منو واسه شناسایی بردند بالای سر اون خانم مامور ازش پرسید شما تصادف کردید اونم با خیلی بی رمقی گفت نه (خیلی خوشحال شدم) بعد مامور ازش پرسید این آقا رو میشناسید و اونم بی رمق گفت آره و ازهوش رفت بلند گفتم تف به این شانس
الان دیگه از اتهام تصادف مبرا شده بودم اما واسه اینکه تکلیف بابای مجهول الهویه بچه مشخص بشه از من آزمایش گرفتند تا ببینند مشخصات من با مشخصات بچه جور در میاد یا نمیاد!
بعد از گذشت یه مدتی که تو دفتر نیرو انتظامی بیمارستان نشسته بودم و داشتم سین جین میشدم دکتر درو باز کرد و اومد تو و گفت آقا : نتایج آزمایش شما نشون میده که بیگناهید چون نتایج آزمایشات نشون میده نه تنها بچه از شما نیست که شما کلاً عقیم هستید و قادر به بچه دار شدن نیستید
و شروع کرد به توضیح دادن که مشکل دقیقاً از کجامه و …
بعد از چند لحظه دیگه هیچ چیز نمیشنیدم و فقط لبای دکترو میدیدم که بین ریش پر فسوری آنکارد شدش تکون میخورد خاطراتم از چند سال قبل شروع به مرور شدن کردند یاد اولین دوست دخترم افتادم که همیشه ی خدا نگران بود که حامله شده و همه چیو بااین نگرانیش کوفتم میکرد ، یاد روزایی که چشمام گرد میشد تا ببینم رنگ بی بی چک دقیقاً چه رنگیه ، یاد روزایی که از پله های آزمایشگاه با هول و ولا بالا رفتم تا نتیجه آزمایش دوست دخترمو بگیرم ، یاد اون ۴ میلیون پولی که همین چند وقت پیش دادم به منشی دفترم تا بره بچه شو سقط کنه ، یاد نصفه شبایی که بند و آب داده بودم و در به در دنبال داروخانه شبانه روزی میگشتم واسه خریدن قرص اچ دی و ال دی ، یاد حرفای زن مطلقه ای که چند سال پیش باهاش بودم و ادعا میکنه بچه آخرش از منه و ازم خرجی میگیره و …
تو کله ام غوغایی بود یه طرف مغزم این چیزا رو بخاطر میاورد و طرف دیگه مغزم پر شده بود از جمله ی: تف به این شانس
با صدای زنگ موبایلم ازفکر و خیال در اومدم – دکتر هنوز داشت توضیح میداد- گوشی رو بر داشتم و بی رمق گفتم : الو خانمم اونطرف خط بود گفت : معلوم هست کدوم قبرستونی رفتی؟ اگه یلالی تلالیت تموم شده یه چی بخر بیا خونه منو سه تا بچه ات گرسنه ایم گوشی از دستم که دیگه نایی واسه نگه داشتنش نداشت افتاد و بی اختیار گفتم : … تو این شانس