علیاکبر علیه السلام، شیرجوان کربلا
حضرت علیاکبر علیه السلام ، فرزند امام حسین علیه السلام ، شجاعترین جوانان بنیهاشم بوده است. مادرش لیلا دختر ابی مُرَّة بن مسعود ثقفی است. ایشان در حدود سال 34هـ .ق، در اواخر خلافت عثمان بن عفان، در مدینه متولد شد. آن حضرت از جدش امیرالممنین علی علیه السلام نقل حدیث کرده است. بنابر گزارش تاریخ نویسان، پسران امام حسین علیه السلام شش نفر بودهاند، به نامهای عبدالله، جعفر، محمد، علیاکبر، علیاوسط و علیاصغر.(1)
از نگاه دشمن
ابوالفرج اصفهانی نقل کرده است که روزی معاویه از اطرافیان پرسید: سزاوارترینِ مردم به خلافت چه کسی است؟ گفتند: شما. گفت: نه، سزاوارترینِ مردم به خلافت، علی بن الحسین(علیاکبر) است که جدش رسول خداست، و در او شجاعت بنیهاشم و سخاوت بنیامیه و امتیازات ثقیف با هم گردآمده است. بر اساس صحیحترین روایت، حضرت علیاکبر علیه السلام از همه فرزندان امام حسین علیه السلام بزرگتر بوده است.(2)
رمز مانایی و جاودانگی
علیاکبر علیه السلام «ناز» جوانی را با «نیاز» به پروردگار همراه کرد و بدینگونه صورت زیبا را با سیرت دلربا در آمیخت. او خداوندگار ادب بود، و شور و طراوت جوانی، هرگز وی را از دایره ادب، به ویژه در برابر پدر، خارج نکرد.
این آموزگار جوان، رمز مانایی و جاودانگی را به جوانان آموخت: حق محوری، ادب و فروتنی. ادبش در برابر پدر، تنها به دلیل روابط عاطفی نبود؛ بلکه پدر را امام و مقتدای خویش میدانست. پدر نیز فقط بدان سبب که علی فرزند او بود، بدو عشق نمیورزید؛ بلکه او را جوانی نجیب، پاکدامن و پرهیزکار میدید و ازاینرو، او را گرامی میداشت. گرچه هیچ پدری نمیتواند امام حسین علیه السلام باشد، و هیچ جوانی علیاکبر علیه السلام ؛ راه حسینی بودن و علیاکبر گونه بودن، به روی همه پدران و پسران باز است.(3)
مایه آرامش خیمه ها
یکی از عمیق ترین پیوندهای جمعی، پیوند خانوادگی است . خانواده به عنوان نخستین و مهم ترین نهاد اجتماعی، بخش عمده ای از تربیت و فرهنگ سازی جوامع انسانی را بر عهده دارد. علی اکبر(علیه السلام) به سه طایفه سرشناس عرب منسوب است . از سوی پدر، زاده ای هاشمی از نسل رسول الله صلی الله علیه وآله است و از سوی مادر و پدربزرگِ مادری، با بنی امیه و بنی ثقیف پیوند خونی دارد.
جالب آنکه اکبر (علیه السلام) هرگز به خویشی خود با بنی امیه که حکمرانان جامعه اسلامی بودند، افتخار نکرد. هر زمان که او را به بنی امیه و بنی ثقیف نسبت می دادند، بی توجه به این امر، با کمال افتخار فقط خود را یک هاشمی از نسل نبی مکرم صلی الله علیه وآله و امیرالممنین علی (علیه السلام) معرفی می کرد. این گونه شواهد تاریخی، نشانه تأثیر فراوانی است که وی از خاندان پدری خود گرفته است.
حضور علی اکبر(علیه السلام) در میان خانواده آن قدر پرخیر و کارگشاست که امام حسین (علیه السلام) بارها وی را بر آرامش خاطر دادن به زنان و دختران بی قرار خیمه ها، نزد آنان می فرستاد. تکیه گاه زنان و کودکان، بعد از امام حسین (علیه السلام)، علی اکبر (علیه السلام) بود و برای همین، زمانی که اکبر (علیه السلام) راهی میدان می شد، وابستگی خیمه ها را به خود احساس می کرد.(4)
تمام عاطفه ها بر دست و پای او، بر گردن و ردایش و بر دلش پیچیده بودند. تنها، پایبندی به هدف مقدسش بود که او را از آمیختگی با خانواده جدا کرد و با خداوند درآمیخت.
احساس مسئولیت او در برابر خاندان اهل بیت(علیه السلام)، به اندازه ای بود که در اوج تشنگی، همواره سهم آب خود را به کودکان و زنان حرم می داد و خود، تشنه لب می ماند . سرانجام نیز با همان عطش به میدان رفت و از دستان پیامبر سیراب شد.(5)
وفاداری به آرمان ها
هر کس عاشورایی دارد و کربلایی؛ لحظه ای که باید میان سپاه حسین(علیه السلام) و یزید، یکی را برگزیند. اگر پای بندی به هدف ها و وفاداری بر ارزش ها در او باشد، سپاه حق را با همه رنج ها، تهمت ها مصیبت ها برمی گزیند و اگر کوچک ترین تردیدی به دل راه دهد و پایداری بر آرمان ها را فراموش کند، در گرداب پر زرق و برق باطل گرفتار خواهدشد. یافتن راه درست، کاری خطیر است و مانایی در این انتخاب، امری بسیار پرارزش و خطیر تر است.
«شب عاشورا است. فردا همه یاران به شهادت می رسند.» این را امام حسین(علیه السلام) به همه گفته است همه جا تاریک است. امام حسین (علیه السلام) از همراهان خود می خواهد که از سیاهی شب استفاده کنند و او را رها سازند: «اینک من از حق خود گذشتم . دشمن فقط مرا می خواهد. اگر رهایم کنید، هیچ کس با شما کاری ندارد. نمانید . شب تاریک است و صبح، نزدیک . این اتمام حجت است.»
در تشویش آن شب، علی اکبر (علیه السلام)، عباس بن علی (علیه السلام) و چند تن از فداییان حسین (علیه السلام) گفتند: چرا چنین کنیم؟ برای آنکه پس از تو بمانیم!؟ خدا هرگز چنین روزی را نیاورد! تیری نیندازیم، شمشیری نزنیم و تو را رها کنیم؟ نه به خدا، جان و مال و خانواده مان را فدایت می کنیم! همراهت می جنگیم تا شریک سرانجامت شویم. خدا زندگی پس از تو را سیاه کند.. .(6)
نسیم وفاداری در حنجره این مردان پیچیده بود؛ ماندند تا شریک سرانجام حسین(علیه السلام) شوند.
امان نامه
روز عاشورا است . سپاهیان در دو سوی میدان آماده نبرد می شوند. در سویی سراسر ایمان و ایثار، ولی با تعداد کم و در سویی دیگر، سراسرِ جهل و طمع و با تعداد فراوان، آن چنان که تا چشم کار می کند، آدم است . امان نامه آورده اند؛ برای عباس (علیه السلام) و برادرانش که نسبتی با شمر دارند و امان نامه ای برای اکبر (علیه السلام). علی اکبر (علیه السلام)، امان نامه را می خواند:«إنَّ لک قرابهً بلأمیرالممنین، یزیدبن معاویه ؛ تو فامیل یزیدی، زیرا مادرت از نسل ابوسفیان است.» اکبر (علیه السلام) از مادر، نسبتی با یزید دارد و همین، بهانه ای است که خیال تطمیع او را در سر بپرورانند تا شاید امام حسین (علیه السلام) را تنها بگذارد. نمی دانستند علی اکبر (علیه السلام) یک عمر زیسته بود تا در رکاب پدر و امام خود، امام حسین (علیه السلام) جان خویش را فدا کند و یک عمر قد کشیده بود تا زیر پای امام حسین (علیه السلام) خدمتگزارش باشد . خشم در صدای اکبر (علیه السلام) آشکار بود: «من از نسل حسینم و علی و محمد...».(7)
آنگاه که باید میان پسر و خدای پسر، یکی را برگزید
گرچه در اسلام درباره مهر و محبت پدر به فرزند، سفارش فراوانی شده است،باید مراقب بود که این محبت، انسان را از یاد خدا باز ندارد، و در مقام انتخاب، میان عشق به فرزند و عشق به خداوند، دلبستگی به فرزند، بر عشق به آفریدگار پیشی نگیرد؛ چنانکه امام حسین(علیه السلام) با وجود عشق شدید به جوانش، علیاکبر(علیه السلام) ، آنگاه که میبایست در عروجی ملکوتی به دیدار خدایش بشتابد. نگذاشت که چهره دلربای جوانش، او را از این دیدار باز دارد. عمان سامانی در اشعار عارفانهاش تصویری بسیار زیبا از این انتخاب به دست داده است:
کردهای از حق، تجلی ای پسر زین تجلی، فتنهها داری به سر
از رخت مست غرورم میکنی از مراد خویش دورم میکنی
گه دلم پیش تو، گاهی پیش اوست رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست
بیش ازین، بابا دلم را خون مکن زاده لیلی، مرا مجنون مکن
همچو چشم خود به قلب دل متاز همچو زلف خود، پریشانم مساز
حایل ره، مانع مقصد مشو بر سر راه محبت سد مشو
نیست اندر بزم آن والا نگار از تو بهتر گوهری بهر نثار
هر چه غیر از اوست سد راه من آن بت است و غیرت من، بت شکن(8)