دلم می خواهد بنویسم
برای به دنیا آمدن
به این دنیای بی ثبات
حرص این دنیا هرگز به پایان نمی رسد
انگار مانه از خاکیم
خوردنی ها را خوردم
دیدنی ها را دیدم
بد... خوب... گناه ...تکرار گناه کردم چرا ؟
مانده ام .
گاه می خواهم بسازم
عین الان بسازم
دنیای از نو برای خودم
برای او
کدام او را می باید گفت
اهان خاطره ها را
بودن های در رویا را
اهان رفتنی ها را
یاد را میگویم
کاش ها را
دیگر جای نمی دهد کلمه
چقدر با من مدارا می کند این شنهای روان رویا
هیچ چشمم را کور نمی کنند
کاش تصویرش را هم نمی دیدم
گاه این گونه در خود می رو م
که انگار فردایی وجود ندارد
هههههه
من که خوب نیستم
فردا نباشم
خوب نیستم ....
م.ن