آرام نگاهت می کنم
آنقدر که می توانم
تمام پلک زدنهایت را بشمرم
میخواهی عنوانشان را بکنم
"خیر و شر عشقمان"
تا چشمانترا آزاد کنم از آن میله های آهنی؟
میله هایی که با هر بار پایین و بالا رفتنشان
چیزی جز من می بینند
حسادتم نه برای دیدن آنچه می بینی اش ...
میخواهم دستم را بگیری
و با خودت ببریَ م ....
""""""از این همه غصه خسته شدم
""""""من .....من....من.....
""""""میخام بمیرم
""""""بخدا دیگه میخام بمیرم """"""
شده ام روتین روزگار
هی می آید ازمن رد می شود
""""""میفهمی ؟
""""""خسته شدم رو درک میکنی ؟""""""
کمی کوله بارت را زمین بگذار
فرار کن...
ببند کتاب زندگی را آرام ...