فارق از بود و نبود
در فراموشی کمرنگ کبود
در فضایی مرموز
در زمینی محدود
پشت یک تخته ی سنگ
زیر یک بوته ی خار
پیش یک لانه ی مور
ته یک گور نمور
گاه گاهی یکبار
دل تنگی تبدار
می تراود دشوار
اگر آهسته قدم رابرداشت
در فراز قدمی مکثی کرد
در سکون نفسی اندیشید
میتوان خوب شنید
می توان باور داشت
در شکوه تم موسیقی خاک
خس خس خشکی را
متبرک شده از عطر گلاب گل سرخ.
سالها می گذرد ته این گور نمور
سینه ام لانه ی مور
در فراموشی کمرنگ کبود
استخوانم فرسود
پیکرم خاک آلود
چه شود گر بوزد باد بهار
تا هوایی بخورد بوته ی خار
بوته خاری که ز خاک جگرم روییدست.
گم کند راه، شبی باد سحر
ببرد بوی مرا سوی پدر
اوهنوزم که هنوزست نگاهش بر در
و امیدش در سر
که ببیند ، شب دامادی یک دانه پسر.
رهگذر ها که سر از کوچه ی ما می گذرید
مادر پیر مرا یاد آرید
با عصایی در دست
و نگاهی سر مست
به سر کوچه چرا می نگرد
و چرا می شوید
کهنه پیراهن من را هر روز
بند پوتین و چفی و کوله ام
مزه ی ره توشه های مادرم
حالت دست پدر وقت وداع
بوی اسپند و گلاب و بدرقه
مانده در پس کوچه های تنگ شهر
زنده نامم بر سر دیوارها
بعد از اینها خاطراتم پشت سنگر میرسد
پشت میهن، پشت کشور
پشت ایمان ، پشت رهبر
پشت سر بندی که دارد جمله ی الله و اکبر می رسد
میرسد در میرسد وقت مقرر میرسد
راه من بر خوان معبر میرسد
بی تویی بود و منی لحظه هایم دیدنی
جمله ها نا گفتنی راه من پیمودنی
روی مین ها، رقص باور
این طرف پا ، آن طرف سر
می سرایم شعر آخر
های آدم ها ساکنان شهر
دیگر خانه هاتان همه گرم
سفره هاتان همه پـر
گونه هاتان همه سرخ
چشم هاتان همه روشن باشد
ما که هستیم ، شما خوش باشید
اگر از کوی و بری می گذرید
پایتان خورد به یک تخته ی سنگ
چشمتان خورد به یک بوته ی خار
کمی آهسته قدم بردارید
یادتان باشد
پشت یک تخته ی سنگ
زیر یک بوته ی خار
گاه گاهی یکبار
دل تنگی تبدار
می تراود دشوار.