من نه مهراب نه کسی خذا شاهده جهره واقعی تو توسایت به همهنشون می ذم ها تمام بیام هات عکس ذارم ده تا از خوذت عکس فرستادی برام به قران همشو می زام همه ببینن... تاریخ درج: ۹۸/۱۱/۱۶ - ۲۰:۵۰( 9 نظر , 127
بازدید )
علی حلمسی قرص باشگاه اوردهبرات شماره ات هم داده برام خالص هستی پیام هات رو نوشته شماره حسابت بنویسم ... تاریخ درج: ۹۸/۱۱/۱۴ - ۰۹:۴۳( 1 نظر , 84
بازدید )
M:بزن کف مرتضی داماد
گشتهبزن کف قلب زهرا شاد
گشتهبزن کف در قدوم ماه دامادبزن لبخند تا حق را کنی شادچنین داماد را باشد عروسیکه هستی آیدش بر پای بوسیعروسی دختر ختم رسولانعروسی مصطفی را راحت جانعروسی مریم و هاجر کنیزشعروسی کو خدا دارد عزیزشعروسی هستی هستی فدایشعروسی خلق داماد از برایشچه دامادی که فخر... تاریخ درج: ۹۷/۰۵/۲۲ - ۱۴:۴۲( 3 نظر , 237
بازدید )
پزشک متجاوز که به مادران تجاوز و نوزاد آنها را میفروخت سرانجام دستگیر شد.
بسیاری از بازماندگان بیماران این پزشک از وی به دلیل سوء استفاده جنسی هنگام بی هوش بودن بیماران و در بعضی موارد کشتن نوزادان با تزریق هروئین به بدن مادر شکایت هایی را در اداره پلیس اوهایو کرده بودند و خواستار دست... تاریخ درج: ۹۴/۰۵/۱۵ - ۰۲:۲۷( 41 نظر , 405
بازدید )
دختر جوانی که توسط یکی از اراذل و اوباش اغفال شده و به یک خانه متروکه کشانده شده بود پس از 6 ساعت توسط ماموران سرکلانتری چهارم نجات پیدا کرد.
هفته گذشته مردی 45 ساله به نام مهدی با مراجعه به سرکلانتری چهارم اعلام کرد که دخترش ربوده شده است. وی به ماموران گفت: بعد از ظهر امروز دخترم به نام آ... تاریخ درج: ۹۴/۰۵/۱۵ - ۰۲:۲۵( 21 نظر , 175
بازدید )
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزهای شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش، در مزرعه شخم می زد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز... تاریخ درج: ۹۴/۰۴/۲۵ - ۰۲:۵۲( 22 نظر , 155
بازدید )
گویند زنی زیبا و پاک سرشت به نزد حضرت موسی علیهالسلام، کلیمالله، آمد و به او گفت: «ای پیامبر خدا، برای من دعا کن و از خداوند بخواه که به من فرزندی صالح عطا کند تا قلبم را شاد کند.»
حضرت موسی علیهالسلام دعا کرد که خداوند به او فرزندی عطا کند. پس ندا آمد: «ای موسی،... تاریخ درج: ۹۴/۰۴/۲۰ - ۰۱:۱۶( 26 نظر , 176
بازدید )
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می خورد و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان... تاریخ درج: ۹۴/۰۴/۲۰ - ۰۱:۱۲( 20 نظر , 143
بازدید )