دست بالای دست بسیار است
> پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسید:
«مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشینم؟»> دختر جوان با صدای بلند گفت: «نمی خواهم یک شب را با شما بگذرانم»> تمام دانشجویان در کتابخانه به پسر که بسیار خجالت زده شده بود نگاه کردند. پس از
چند دقیقه دخت...
بار اول که دیدمش تو کوچه بود...
یه لباس گل گلی تنش بود...با موهای بلند و خرمایی...
اومد طرفم و گفت داداشی؟میای باهام بازی کنی؟از چشمای نازش التماس
می بارید...خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید...
تو همون نگاه اول عاشقش شدم...
سه سال ازش بزرگتر بودم...قبول کردم و کلی بازی کردیم!اخرش گفت:
تو بهترین ...
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن...
ساعت آخر بود، ...دخترک گوشه کلاس تنها و آرام نشسته و به چهره مهربان معلم ؛چشم دوخته. یکی از بچه ها می خواهد چیزی بخورد که معلم می فهمد. با مهربانی می گوید : بچّه هازنگ آخره! اگه سر کلاس چیزی بخورین نمی تونین توی خونه غذای خوشمزه مامانتون رو بخورین! چند نفر با خنده و شوخی می گویند اگه غذا نداشتیم چی؟...
این چیزایی که میگم رو گوش کن...
شاید بعضی از قسمتاش خاطرات تو باشن!!!
آهن پرست بودن دخترها یه خصلت 100% نسبیه...
این خاصیت دخترها خلاصه میشه در چشم های تو!!!
دخترها دقیقا همون قدر آهن پرستن که :
تو به جای دیدن یه دختر یا یه ز...
سوشا سورین
تاریخ درج:
۹۳/۰۱/۲۸ - ۲۰:۵۰ 4 نظر , 158
بازدید