فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 1830


درباره من
فروش لوازم عکاسی (maryam2011 )    

داستان عشق بدون قیدوشرط

درج شده در تاریخ ۹۰/۰۵/۱۱ ساعت 23:04 بازدید کل: 702 بازدید امروز: 105
 

داستان درباره سربازی است که پس ازجنگی سخت درویتنام به کشورش بازگشت.ازفرانسیسکوباپدرومادرش تماس گرفت.وگفت:من دارم به خونه میام ولی قبل ان درخواستی ازشمادارم.دوستی دارم که میخوام اونم باخودم بیارم.پدرومادرگفتن:البته ماهم دوس داریم اونوببینیم.پسرگفت:ولی موضوع این نیست.دوست من درجنگ به سختی مجروح شده ویک دست وپایش رادرانفجارمین ازدست داده.درواقع اوجایی رونداره ومن میخوام اونوپیش خودبیاورم تاباهم زندگی کنیم.پدرگفت:ازاین موضوع ناراحت شدم.شایدبتونیم بهش کمک کنیم تاجایی برای زندگی کردن پیداکنه.پسرگفت:نه پدر من میخوام که اون بامازندگی کنه.پدرگفت:تومیفهمی چی ازمامیخوای!چنین شخص معلول وازکارافتاده ای زحمت وباراضافی برای زندگی مابه همراه دارد.مازندگی خوبی داریم ودوست توباعث به هم زدن ارامش زندگی مامیشود.توتنهابه خانه بیاودوستت رافراموش کن.اوحتماراهی برای گذران زندگی پیدامیکند.دراین لحظه پسرتلفن روقطع کردووالدین اودیگرصدایش رانشنیدن.چندروزبعدپلیس سانفرانسیسکو باوالدین پسرتماس گرفت وگفت پسرشان پس ازسقوط ازساختمان دردم جان سپرده است.به نظرپلیس این امریک خودکشی بود.والدین پسربعدازشناسایی باوحشت چیزدیگری هم فهمیدند.که پسرانهاتنهایک دست ویک پاداشت.

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۶/۱۵ - ۱۲:۴۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)