از نوشتن .. بودن.. ماندن.. خسته شده ام ..
راستش را بخواهی مدتی هست که در عین بودن نیستم..
دست نوشته هایم برایم پر شده از تکرار.. پر از یک احساس کهنه..
کاش حرفهایم کمی ساده تر بود.. طوری که دلم می خواست..
اما حیف که هر چه دلت بخواهد هیچوقت مقدور نیست!
مخاطب مهربانم
تصمیم گرفته ام دیگر ننویسم ..
بهتر است این پنجره پر شود از حرف هایی که دیگران نوشته اند..
و دلنشین تر از حرف های من..
از من برای این احساسم خرده نگیر..
احساس من دیگر یک حس کوچک نیست..
حالا بزرگ شده .. مردی شده برای خودش..
حس زنانه ام نابود شده ..ترکم کرده.. بدون اینکه بفهمم..
باید پیدایش کنم..
شاید لابه لای دل نوشته های دیگران جا خوش کرده باشد..
باید برگردانمش..
هنوز برای قایم موشک بازی کودکانه اش دیر نشده.. می خواهد بازی کند1
گرگ می شوم و پیدایش می کنم ..هر جا که باشد..