درباره من چشم های تو به مستی شراب افتاده ست
در خماری دو چشمان تو خواب افتاده ست بس که گیسوی پریشان تو آشفته شده ست باد هم از هیجان در تب و تاب افتاده ست باز هم عهد شکستند و کمر خم کردی باز از چهره ی این قوم نقاب افتاده ست خواستی در دل شب ها بدرخشی اما اشک از چشم تو مانند شهاب افتاده ست نیزه هم تا به طواف تو بیاید انگار از سر شوق دویده به شتاب افتاده ست باز هم برکه چه دیده ست که مجنون شده است !؟ آه شاید رخ ماه تو در آب افتاده ست التماس دعا *امیر حیدری ترکمانی* |
*هیئت شبیه خوانی ترکمنچای*
(masjed-jameh )
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|