فراموش کردم
رتبه کلی: 3855


درباره من
چشم های تو به مستی شراب افتاده ست

در خماری دو چشمان تو خواب افتاده ست

بس که گیسوی پریشان تو آشفته شده ست

باد هم از هیجان در تب و تاب افتاده ست

باز هم عهد شکستند و کمر خم کردی
باز از چهره ی این قوم نقاب افتاده ست

خواستی در دل شب ها بدرخشی اما

اشک از چشم تو مانند شهاب افتاده ست
نیزه هم تا به طواف تو بیاید انگار

از سر شوق دویده به شتاب افتاده ست

باز هم برکه چه دیده ست که مجنون شده است !؟

آه شاید رخ ماه تو در آب افتاده ست
التماس دعا

*امیر حیدری ترکمانی*

درباره روز عاشورا و یاران

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۴/۰۸ ساعت 16:03 بازدید کل: 172 بازدید امروز: 170
 
مختار چه کسی را قاتل امام حسین(ع) میدانست

نویسنده : غلامرضا نورمحمد نصرآبادی - ساعت : ب.ظ روز دوشنبه دی ،۱۳۱





مختار چه کسی را قاتل امام حسین(ع) میدانست

عصر روز عاشورا، پس از آنکه امام حسین(ع) مورد ضربات نیزه و شمشیرها واقع شد و دیگر توان ایستادن نداشت، «سنان بن انس» با نیزهاش سینه مظلوم کربلا را نشانه رفت و حضرت را نقش بر زمین کرد.



به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، «سنان بن انس نخعی» از جمله کسانی بود که توسط مختار ثقفی به اشد مجازات رسید.

سنان یکی از خبیثترین و پستترین چهره کربلا است، وی در قساوت قلب، حتی از «شمر» و «عمر بن سعد» پستتر بود.

*جنایتهای سنان بن انس در روز عاشورا

- در روز عاشورا پس از آنکه امام حسین(ع) تنها شد و جنگهای زیادی کرد، ضربات زیادی از نیزه و شمشیر بر بدن مقدس حضرت(ع) وارد شد، شمر و سنان بن انس با 10 نفر از نیروهای پیاده به سوی خیمه امام حسین(ع) هجوم بردند که امام با دست خود اشاره به آنان کرد و آن جمله معروف را فرمود که «اگر دین ندارید و از روز معاد نمیهراسید، لااقل آزاد مرد باشید، به زن و بچه من چه کار دارید؟» و عمر سعد دستور داد آنان متعرض خانواده حضرت نشوند.

- پس از آنکه امام حسین(ع) مورد ضربات نیزه و شمشیرها واقع شد و دیگر توان ایستادن نداشت، سنان بن انس با نیزهاش سینه مظلوم کربلا را نشانه رفت که حضرت نقش بر زمین شد، «سنان» به «خولی» گفت: زود باش سر او را از بدنش جدا کن، خولی جلو رفت، اما رعب و هیبت امام او را گرفت و بدنش به لرزه افتاد. سنان با عصبانیت فریاد زد: خدا دهان و بازویت را بشکند، چرا میترسی؟ و خود آن ملعون از اسبش پیاده شد و سر مقدس فرزند رسول خدا (ص) را از بدنش جدا کرد و آن را به خولی سپرد. (البته طبق روایت دیگری شمر سر مقدس امام(ع) را از بدنش جدا کرد)

- پس از این جنایت بزرگ، اطرافیان سنان به او گفتند: تو کار مهمی کردی، تو بزرگترین مرد عرب را کشتی! تو حسین فرزند فاطمه دختر رسول خدا(ص) را به قتل رساندی، تو پاداش مهمی در نزد امیر خواهی داشت، تو از عمر سعد و دیگر سران بخواه که پاداش و جایزه بزرگی به تو دهند، گر چه اگر تمام اموالشان را به تو عنوان جایزه دهند، در مقابل کارت کوچک است.

«سنان بن انس» سوار بر اسبش شد، او ذوق شعری نیز داشت و خود را به خیمه عمر سعد رساند و این اشعار را با صدای رسا خواند:

اوقر رکابی فضَّة وَذَهبا/ اِنی قتلت السیّد المحجباً

(ای امیر، مرا غرق در طلا و نقره کن، من آن آقای بزرگوار را کشتم)

قتلت خیر الناس اماً واباً/ وخیرهم اذ ینسبون نسباً

(من بهترین مردم را از نظر پدر و مادر کشتم و دارنده بهترین نسب را به قتل رساندم)

عمر سعد با تعجب و ناراحتی فریاد زد: اشهد انَّک مجنون؟ واقعا تو دیوانهای و او را به خیمه خود برد و با چوبش به سر او زد و گفت: احمق! فهمیدی چه میگفتی؟! به خدا اگر امیر عبیدالله بن زیاد این حرفها را از تو میشنید، گردنت را میزد»!

*نحوه اعدام «سنان» توسط مختار

سنان بن انس نیز به شدت تحت تعقیب بود، زیرا مختار او را قاتل اصلی امام حسین(ع) میدانست، «سنان» خود آگاه بود که اگر به چنگ مختار افتد، حسابش پاک است، بنابراین پیش از همه از کوفه فرار کرد و به بصره رفت، مختار دستور داد خانه او را ویران کردند.

پس از چندی به صورت پنهانی از بصره به «قادسیه» گریخت، مأموران اطلاعاتی مختار که کاملاً حرکتهای سنان را زیر نظر داشتند، به مختار گزارش دادند که وی به قادسیه آمده است.

مختار مأمورانی را برای دستگیری وی اعزام کرد، سنان غافلگیر شد و در منطقهای بین «عذیب» و «قادسیه» به چنگ مأموران مختار افتاد.

«سنان» را دست بسته نزد مختار آوردند و این جانی قسی القلب در چنگال عدالت گرفتار شد و بار دیگر وعده خدا تحقق یافت.

مختار دستور داد ابتدا انگشتان آن خبیث را قلم کردند، سپس دو دستش و بعد دو پایش را قطع کردند، دیگی بزرگ که در آن روغن زیتون میجوشید، آماده و سنان نیز هنوز زنده بود، وی را درون دیگ جوشان انداختند و به این ترتیب به اشد مجازات رسید.











نظرات (0)




آرامگاه «عمار یاسر» در سوریه

نویسنده : غلامرضا نورمحمد نصرآبادی - ساعت : ب.ظ روز دوشنبه دی ،۱۳۱





آرامگاه «عمار یاسر» در سوریه

«عمار یاسر» در سن 93 سالگی در جنگ صفین در رکاب امام علی(ع) در حالی به شهادت رسید که پیامبر درباره این یار با وفای خویش فرمود: «ای عمار! تو را گروه سرکش و نافرمان خواهند کشت».



عمار بن یاسر از اهالی یمن و همپیمان قبیله «بنی مخزوم مکه» در حدود 57 سال قبل از هجرت پیامبر در قبیله بنی مخزوم به دنیا آمد و پدرش یاسر و مادرش سمیه از مسلمانان پیشگام و اولین شهیدان اسلام بودند.

عمار در حدود 48 سالگی در نخستین سالهای بعثت و به هنگام اقامت رسول خدا(ص) در خانه ارقم اسلام آورد و در این راه تمام آزارها و شکنجهها را به جان خرید.

عمار یاسر زحمات زیادی برای ترویج اسلام کشید و در تمامی جنگهای مسلمانان در کنار رسول اکرم(ص) حضور داشت و پیامبر همیشه به ایشان میفرمود: «یا عمار! تقتلک الفئة الباغیه»؛ ای عمار! تو را گروه سرکش و نافرمان خواهند کشت.

عمار یکی از چهار یار با وفای حضرت علی (ع) بود که پس از رحلت رسول اکرم(ص) بر سر پیمان خویش با حضرت علی(ع) باقی ماند و چون امیرالمؤمنین(ع) به خلافت رسید، عمار همه جا کنار امام علی(ع) حضور داشت.

در جنگ صفین با وجود کهولت سن، حضوری جاودانه داشت و در میدان نبرد در کنار سایر یاران پیامبر(ص) علیه معاویه جنگید تا اینکه در روز 9 صفر سال 37 هجری قمری و در سن 93 سالگی شربت شهادت را نوشید.

مرقد عمار یاسر در کشور سوریه در شهر «رقه» سمت راست دروازه قدیمی شهر که به دروازه باب علی(ع) مشهور است، واقع شده است.

در روایات آمده است که در جنگ صفین، عمّار پیش از شهادتش، بر اثر تشنگی زیاد آب طلبید،. مردی گفت: آب در اینجا نیست. در این هنگام پسر بچهای به نام «راشد» شربتی از شیر برای او آورد، عمار به او گفت: «از دوستم رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: آخرین رهتوشه تو از دنیا قدحی از شیر است»، عمار شیر را نوشید و برای چندمین بار به دشمن حمله کرد تا اینکه دو نفر از نفرات دشمن به نامهای «ابو العادیه الفزاری» و «ابن جون سکونی» به سوی عمار آمدند، اولی ضربتی سخت بر عمار زد که بر زمین افتاد و دومی سر از بدن عمار جدا کرد.

در ادامه تصاویری از مرقد منور عمار یاسر را مشاهده میکنید:








دشت صفین در سوریه






نمای قدیمی بارگاه عمار یاسر







نمای کنونی بارگاه عمار یاسر



































نظرات (0)




تصاویری از بارگاه سلمان فارسی در شهر تاریخی مداین

نویسنده : غلامرضا نورمحمد نصرآبادی - ساعت :۳ ب.ظ روز دوشنبه دی ،۱۳۱






به مناسبت هشتم صفر منتشر شد

تصاویری از بارگاه سلمان فارسی در شهر تاریخی مداین

سلمان فارسی اصالتاً اهل اصفهان و از اهالی قریه «جی» بود. این صحابی بزرگ رسولالله(ص) در روز هشتم صفر در مدائن درگذشت و در همانجا خاکسپاری شد.



رسول خدا(ص) سلمان را از یک یهودی به نام عثمانبن اشهل خرید و از قید بندگی آزاد کرد. او مسلمان شد و از این رو به «سلمان» شهرت یافت.

این صحابی رسول خدا را به دلیل تعبیر پیامبر (سلمان منّا اهل البیت) «سلمان محمدی» نامیدند.

در ادامه تصاویری از مقبره سلمان در شهر تاریخی مدائن مشاهده میشود که سال گذشته توسط پایگاه اطلاعرسانی حج منتشر شده است:




































نظرات (0)




خولی» چگونه در دام مختار افتاد

نویسنده : غلامرضا نورمحمد نصرآبادی - ساعت : ب.ظ روز دوشنبه دی ،۱۳۱





خولی» چگونه در دام مختار افتاد

مأموران مختار به خانه خولی ریختند، زن خولی جلو آنان آمد و گفت: چه خبر است؟ گفتند: شوهرت کجاست؟ او در حالی که با دستش مکانی را نشان میداد، با صدای بلند خطاب به مأموران گفت: نمیدانم شوهرم کجاست.



«خولی بن یزید اصبحی» از چهرههای منفور و از عمال سرسپرده حکومت بنی امیه بود. او در جریان کربلا خباثتهای بسیاری داشت که به صورت فهرستوار به جنایتهایش اشاره میکنیم.

*جنایتهای «خولی»

1- شرکت فعال در حادثه عاشورا؛

2- شهید کردن عثمانبن علی برادر امام حسین(ع) در روز عاشورا؛

3- خولی و حمید بن مسلم، مأمور آوردن سر بریده امام حسین(ع) از کربلا به کوفه نزد نزد ابنزیاد بودند.

*هدیه خولی برای همسرش و واکنش او

خولی، شبهنگام به کوفه رسید و درهای قصر بسته بود، ناچار به خانه خود رفت و به همسرش «نوار» گفت: چیزی آوردهام که برای همیشه غنی خواهی شد!

همسرش پرسید: چه آوردهای؟!

گفت: سر بریده فرزند پیامبر را آوردهام، همسر خولی که شیعه و از علاقهمندان به خاندان پیامبر(ص) بود، تا این جمله را از شوهرش شنید، از رختخواب بلند شد و فریاد زد: وای بر تو! مردم طلا و نقره آوردهاند و تو سر فرزند پیامبر را؟!

لباسش را پوشید و از خانه بیرون رفت و میگفت: به خدا قسم دیگر با تو زیر یک سقف زندگی نخواهم کرد.

نوار میگوید: به خدا قسم آن شب دیدم در مطبخ آشپزخانه نوری به آسمان ساطع است و پرندگانی سفید رنگ را در اطراف آن نور در پرواز بودند.

* خانه خولی در محاصره

خولی بن یزید، این جرثومه خباثت از جمله کسانی بود که مختار برای مجازاتکردنش همت گماشته بود، بنابراین رییس پلیس خود ابوعمره -که او را باز شکاری میگفتند- معاذ بن هانی کندی و چند تن دیگر را مأمور دستگیری خولی کرد.

آنان حرکت کردند و خانه خولی را در محاصره خود در آوردند، خولی که غافلگیر شده بود و راه کمترین نجات و فراری را برای خود نمیدید، خود را گم کرد و به مستراح خانهاش پناه برد و در چاه آن خود را مخفی کرد و سبدی چوبی را روی دهانه مستراح گذاشت تا او را نبینند.

مأموران مختار به خانه ریختند و زن خولی جلو آنان آمد و گفت: چه خبر است؟ گفتند: شوهرت کجاست؟ این زن که عنادی خاص نسبت به شوهر خبیثش داشت و علاقهمند به خاندان پیامبر(ص) بود، با صدای بلند خطاب به ماموران کرد و گفت: من نمیدانم شوهرم کجاست! ولی با دستش اشاره به طرف مستراح کرد.

آنان وارد محل شدند و سبد چوبی را برداشتند و خولی را که کثافت بر لباسش بود، بیرون کشیدند و به سوی مختار حرکت دادند.

*او را بکشید و آتشش بزنید

اتفاقاً مختار با گروهی از یارانش از قصر خارج و به دنبال قاتلان حسین(ع) میگشت که در بین راه خبر دستگیری خولی را به او دادند، مختار راه خود را کج کرد و به طرف خانه خولی حرکت کرد، مأموران خولی را در آن وضعیت نزد مختار آوردند.

مختار فرمان داد که در مقابل خانهاش به حساب وی برسند و او را بکشند و جسدش را نیز بسوزانند.

میگویند جسد خولی آنقدر سوخت تا خاکستر شد.
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۴/۰۸ - ۱۶:۰۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)