تنها در دو هنگام است که می خواهم با تو باشم
هم اکنون و همیشه...
جیب های دلم را می گردم؛
مبادا چیزی گم کرده باشم؛
آه خدا، خویش را؛
و مهم تر از همه، تو را ....
چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد
و می خواند و می نالد ،
تو تشنه ی آتش باشی و نه آب...
در نمايشكاه سنك هاي قيمتي,
جاي دلت خالي بود...
امشب
رویاهایم را
به تخت می بندم
دیگر وقتِ آن رسیده
که تو را
ترک کنند...!
جدیداً با دیوار حرف می زنم!!!
میدونی...
از شخصیتش خوشم اومده یه جورایی محکمه...ثابته...آرومه...
آدم ها برای دوست داشته شدن ساخته شدن
و چیز ها برای استفاده شدن
اما چیز ها دوست داشته میشن
و آدم ها مورد استفاده قرار می گیرن...
غمگینــم...
مثه عکسـی در اعلامیــــه ی ترحیـــــم !
کـــه "لـــبخنــدش" ..
دیگــران را "مـی گــریـانـد" ...!
همیشه به قلبت توجه کن... !
با اینکه سمت چپه همیشه راست میگه...
بسيار تيغ ديده ام كه يكى را دوتا كند
نازم به تيغِ عشق كه دوتا را يكى كند
من بر این حرف ساده شرط بسته ام
باران پرست
هرگز تشنه نمی میرد...
آنکه بر دور باغها حصار کشید
هیچ ندانست
درختان عاشق
راه آسمان میدانند...
صدا , رفت ...
تصویر , رفت ...
خاطراتش , مونده , نمیره ...!
خدا را در قلب کسانی دیدم ؛
که بی هیچ توقعی ،
مهربانند ... !!!
یکی بود
ولی یکی نبود
بپرسد
چگونه به دوش کشید
بارِ این همه نبودِ آن یکی را
وقتی که هر چه بود
برای او بود و
بی او نبود...!
دلم نه عشق میخواهد نه دروغهای قشنگ
نه ادعاهای بزرگ نه بزرگهای پر ادعا
دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد و یک دوست
که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد !!!
تنهایی
نامِ دیگر پاییز است
هرچه عمیقتر
برگریزانِ خاطرههاتْ بیشتر . . .
نگاهم،
با همه ی وجود
ترا صدا میزند!
لحظه ای،
تنها لحظه ای،
در قاب چشمانم بیاسای!
تا سرود بودنت را
در زندگیم مکرر کنم!
خسته ام... از تـــــو نوشتن...!
کمی از خود می نویسم
این "منم" که،
دوستت دارم...!
ميشود صدايت را
هميشه در خواب من
جا بگذاري؟
عباس معروفي
درد ناک تر از همه این است
که هر چیزی
هر چیزی
تو را به یاد من می آورد
و تلخ ترینشان ، بیشتر
نیکی فیروزکوهی
امشب تمام حوصله ام را
در يک كلام كوچک
در تو
خلاصه كردم
اي كاش مي شد
يک بار
تنها همين
يک بار
تكرار مي شدي!
تكرار
قیصر امین پور
آرزو می کردم
تو را
در روزگاری دیگر می دیدم
در روزگاری که گنجشکان حاکم بودند
پریان دریایی
شاعران
کودکان
و یا دیوانگان
آرزو می کردم
که تو از آن من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود
بر شعر
بر نی
و بر لطافت زنان
اما افسوس
دیر رسیده ایم
ما گل عشق را می کاویم
در روزگاری
که عشق را نمی شناسد!
نزار قبانی