غم عشق
در غم هجر نگارم مرغ دل پر می زند
ناگران نالان هراسان این وآن درمی زند
رازعشقم را هزاری نیمه شب آواز کرد
ازمن ودل صد حدیث ازعشق دلبر می زند
گریه هایم بی صدا واشک هایم رنگ خون
ناله هایم نا شکفته باد صرصر می زند
سازفرداهای عشقم را تو حالا می زنی
گوهری خام است وقدرش ساززرگرمی زند
لحظه ها ی بی توبودن آتش جانم شده
غصه هایم را منادی تازه از سر می زند
مست مستم بی رقیبم فاصله بی داد کرد
شهره شهرم هرآنکس حرف دیگرمی زند
من به سودای نگارم سر به سودا داده ام
جان فدایش میکنم اوصحبت ازسر می زند
(گلشن) از گفتار بیجا درسخن پرهیز کرد
درهمین آغاز با خود حرف آخر می زند
(گلشن)
|