فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 3282


درباره من
سلام به همه دوستای گلم در این وب...
مسعود خالدی هستم...24ساله
از اشنویه (شهر گیلاس)... فارغ التحصیل رشته فیزیولوژی از
دانشگاه زنجان...
خوشحالم ک تو جمع شمام ...

**************

چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسند،

بواسطه آشنایی با تو، خدا را بشناسند.


***************
من به روزی نگاه می کنم که مردم بوسیلۀ رنگ ِ پوستشان محاکمه نمی شوند بلکه به خاطرمقدار منِشِشان محاکمه می شوند.

مارتین لوثر کینگ,جِی آر


****************
عشق ِ بچگانه از یک قاعدۀ کلی پیروی می کند:"به خاطر اینکه عاشق شده ام عاشق هستم."

عشق ِ کامل از یک قاعدۀ کلی پیروی می کند:"به خاطر اینکه عاشق هستم عاشق شده ام."

عشق ِ نابالغ می گوید:"به خاطر اینکه به تو نیاز دارم عاشق تو هستم."

عشق ِ کامل می گوید:"به خاطر اینکه عاشقت هستم به تو نیاز دارم."

إریک فرام
****************
افتادن در گل و لای ننگ نیست. ننگ در این است که آنجا بمانی.

****************

به یاد داشته باش که امروز طلوع دیگری ندارد. دانته

***************

آرزویم او بود

آرزویش این است ...



آه و افسوس از این مادیات ...

خداحافظ دانشگاه...

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۴/۲۶ ساعت 11:20 بازدید کل: 157 بازدید امروز: 157
 

 

خداحافظ دانشگاه...

 
۲۴ بهمن سال ۸۹، نخستین روزی بود که پای در دانشکده انسانی دانشگاه زنجان گذاشتم و روز ۱ ام تیر سال ۹۳، زمانی بود که جزوه ها رو به هوا پرت کردیم....

 

 در این بین ما بودیم و ۷ ترم، ۷ ترمی که الان می بینم مثل یک چشم به هم زدن گذشته است...

 

دیگه نه دانشجو خواهیم بود،نه درسی خواهیم داشت،نه تمرینی خواهی نوشت،نه سر کلاسی خواهیم رفت،نه کنفرانسی خواهیم داد و نه پروژه ای را به سرانجام خواهیم رساند...

دیگر حتی امتحان و استرس داشتن هم برایمان آرزو خواهد شد،و روی صندلی های چوبی نشستن و با بغل دستی ها حرف زدن رویایی دست نیافتنی...

دیگر نه سر هیچ کلاسی کنجکاوانه به ساعت مان نگاه و آرزوی گذر زمان را خواهیم کرد و نه عاجزانه از استادی درخواست خواهیم کرد که چند فصلی از کتاب را حذف کنند...

شاید آینده ها دلمان برای راهروهای تنگ و طولانی دانشکده هم تنگ شود،برای اطلاعیه های رنگارنگ روی در و دیوار که چهار سال بی تفاوت از کنارشان گذشتیم،برای راننده سرویس ها ،آشپزها ،باغبان ها و خدماتی های دانشگاه.....

برای آب سردکن هایی که همیشه آب اشان گرم بود،یا برای عابربانک های دانشگاه که به ندرت ،ارایه خدمات به کارت هایمان، برایشان مقدور می بود.حتی برای درخت و درختچه های حیاط و سبزه های کوتاه و بلندی که ساعت های بین کلاسی روی آن ها می نشستیم و برای چگونه سپری کردن ساعت بعدی نقشه می کشیدیم.

به پشت سر که نگاه می کنم خاطراتی دور و دراز از بیرون رفتن هایی که این ۷ ترم رفتیم در ذهنم جولان می دهد... سینما رفتنامون، سعدی رفتنامون و....

یاد شب بیداریامون بخیر، رقصای بی موقع، سرو صداهای نصف شب، دزدی از باغ سیب، زردآلو، سیب زمینی، خیار  و و و... واقعا یادش بخیر...

نمی دونم غم دیگر ندیدن دوستان و استادامو چگونه باید التیام بخشم؟!!! و دوری از  دانشگاه را چگونه؟!!! ولی   می دونم که اکنون این واقعیت تلخ،در جلوی چشمام قرار گرفته که:

خداحافظ دانشگاه، سرای ۷ترم خاطرات من....

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۴/۲۶ - ۱۱:۲۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)