فراموش کردم
اعضای انجمن(686) مقررات انجمنهای سایت ارتباط با مدیر انجمن
جستجوی انجمن
سحه صادق (mdbvm )    

داستانک... قاچاق می کردم!

منبع : http://www.jahannews.com/vdcefx8wfjh8fzi.b9bj.html
درج شده در تاریخ ۹۱/۱۲/۰۳ ساعت 10:55 بازدید کل: 471 بازدید امروز: 181
 

مردي با دوچرخه همراه با دو کيسه بزرگ به خط مرزي بلژيک مي رسد.

مامور مرزي مي پرسد: توي کيسه ها چه داري؟ مرد مي گويد: شن! مامور او را از دوچرخه پياده مي کند و چون به او مشکوک بود، يک شبانه روز او را بازداشت مي کند، ولي پس از بازرسي فراوان، واقعا جز شن چيز ديگري نمي يابد. بنابراين به او اجازه عبور مي دهد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پيدا مي شود و مشکوک بودن و بقيه ماجرا...اين موضوع به مدت سه سال هر هفته يک بار تکرار مي شود و پس از آن مرد ديگر در مرز ديده نمي شود.

يک روز مامور، آن مرد را در شهر مي بيند و مي گويد: من هنوز هم به تو مشکوکم و مي دانم که در کار قاچاق بودي، راستش را بگو چه چيزي را از مرز رد مي کردي؟

قاچاقچي مي گويد: دوچرخه

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۲/۰۴ - ۰۱:۴۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)