باور کن که نیازی نیست
به یاد کسی که نیست ……
اولش ترسناک ، بعد دردناک ، و بعد آزاد و رها و شاد ………..
فراموش می کنم!
خدا حافظ
.
.
.
برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !
برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !
تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر …
برو با یک « من » دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !
.
.
.
به چه میخندی تـــــــــو
به مفهوم غم انگیز جدایــــــــــی
به چه چیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــز
به شکست دل من یا پیروزی خویــــــــــــــــش
به چه میخنـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــدی
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرد
یا به افسونگری حرفهایت که مرا سوخت و خاکستر کــــــــــــــــــــــرد
به دل سادهی من میخندی که دگرتا ابد نیز به فکر خود نیســــــــــــــــــــت
خنده دار است بخنــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــد …
.
.
.
ببیـــــــن
من هم
مثل خــــــیلی از عاشـــــق ها
از تو یـــــادگاری دارم
ولــــی
یــــادگـــاری من
با بقیه فــــرق دارد
یــــــادگــــــاری مــــن
از تو
ســــینه ای پر از درد اســـــت .
.
.
.
برای خودت زندگی کن،
کسی که ترا دوست داشته باشد، با تو میماند
برای داشتنت می جنگد….
اما اگر دوست نداشته باشد، به بهانه می میرود…
.
.
.
قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن .
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من گذر کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
سالهایی را بگذران که من گذراندم…
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم …
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی….
.
.
.
رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده
تو اگر دستت به آسمانش رسید
چند تکه ابر نقاشی کن
تا دل من به ابرها خوش باشد… ! .
.
.
.
گاهی فقط گاهی
با یک نگاه…
با یک نفس شاید
مواظبم بودی
پس بگذار و بگذر
نگران من نباش
خواستی بیا و مرا ببین
من هنوز تکیه به دیوار دلواپسی ایستاده ام...
.
.
.
کسی هست آغوشش را،
شانه هایش را
به من قرض بدهد !
تا یک دل سیر گریه کنم!
بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی
.
.
.
گه یه روز بغض گلوت رو فشرد ؛ …خبرم کن … بهت قول نمیدم که میخندونمت .ولی می تونم باهات گریه کنم …اگه یه روز خواستی در بری …حتماً خبرم کن ،قول نمیدم که ازت بخوام وایسی .اما می تونم باهات بیام …اما اگه یه روز سراغم رو گرفتی …و خبری نشد …سریع به دیدنم بیا …احتمالاً بهت احتیاج دارم
.
.
.
همیشه نمی شود
زد به بی خیالی و گفت:
تنهـــــــــــا امده ام تنهـــــــا می روم…
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای…
کم می اوری
دل وامانده ات
یک نفر را می خواهد!
.
.
.
بــــــاور نمی کنم
اینگونه عاشقـانه
در مـن ، حبس شده باشی!!
بگو با چه جادوئی
مرا اینگونه نا عادلانه وقف خودت کردی
با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم
.
.
.
.
من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام
فقط کمی
تو را کم اورده ام
یادت هست میگفتم در سرودن تو ناتوانم واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم
تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم
باید خوب باشم
من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام
فقط کمی
بی حوصله ام
آسمان روی سرم سنگینی میکند
روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون
من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام
اما شبها..
وای از شبها
هوای آغوشت دیوانه ام میکند
موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند
تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند
کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم
لالایی ها پیشکش
من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام
فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم
آه
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه
شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم
اما حیف که قول داده ام
من خوبم ….من آرامم……
فقط کمی دلواپسم
کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندی
می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود
حال و روزش شود این…
تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید
آرام باشد …..خوب باشد….. قول داده باشد
بیچاره..
.
.
.
در مسیر کودکی تا بزرگسالی چه بلایی سرمون میاد که گاهی اینقدر سنگ می شیم
از چه چیزی فاصله میگیرم که اوضاع مون قمر در عقرب میشه
با عرض معذرت از اینکه به سنگ بی احترامی شد … سنگ هم دلش میشکنه اما آدمها… بماند ..
.
.
.
میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم!
در ساحل کنار دریا ایستاده ای ,
هوای سرد ,
صدای موج
انتظار انتظار انتظار
… … به خودت می آیی ,
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ,
نه دستی که شانه هایت را بگیرد ,
نه صدای که قشنگ تر از صدای دریا باشد
اسم این تنهایی است
.
.
.
دلـم گـرفته است …
نه اینـکه کسی کاری کرده باشد نه …
من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد..
دلم گرفتـه است که آنچه هستم را نمی فهمند …
و آنچه هستند را میپذیرم …
و دنیـا هم به رویش نمی آورد این تنـاقض را …
.
.
.
در شهر بودم
دیدم
هر کس به دنبال چیزی می دود
یکی به دنبال پول
یکی به دنبال چهره دلکش
یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد
یکی به دنبال نان
یکی هم به به دنبال اتوبوسی !
اما دریغ
هیچکس دنبال خدا نبود !!!
.
.
.
خاطرات را باید سطل سطل
از چاه زندگی بیرون کشید!
خاطرات نه سر دارند و نه ته
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
می رسند…
گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند،داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند،زمینت می زنند
خاطرات تمام نمیشوند...تمامت می کنند
.
.
.
خداحافظ زندگیم
خداحافظ