زندگینامه
عبدالملک جروقی روستازاده ای هوشیار و با دیانت بود، که به سال 1341، در دهکدة «تازه کند پایین» از توابع شهرستان میانه، و در خاندانی مذهبی و کشاورز، دیده به جهان گشود در هوای دل انگیز زادگاهش سالهای کودکی را چون پرنده ای آزاد، میان انبوه مزارع سبز گذراند. سالهای دبستان را آغاز کرد و به درک و فهم محتوای کتابهای درسی، همت گمارد و جزو شاگردان ممتاز مدرسه گردید؛ سپس تحصیلات خود را تا پایان دورة دبیرستان، با موفقیت ادامه داد. او قلبی مهربان داشت و از همان ایام نوجوانی ایثار و خود گذشتگی از رفتار و کردارش نمایان بود؛ به اغلب دانش آموزانی که ضعف درسی داشتند، کمک میکرد و با تلاشهای پیگیر، سعی داشت عقب ماندگی درسی آنان را جبران نماید. شهید عبد الملک در نوجوانی به صداقت، پاکی و امانتداری شهرت داشت و اهالی روستا از وی به نیکی یاد می کردند؛ او پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با همکاری چندتن از دوستان طلبه اش، کلید مسجد روستا را در اختیار خود گرفت و به تشکیل هسته، پایگاه مقاومت بسیج، برگزاری کلاسهای عقیدتی، سیاسی و نظامی در آنجا پرداخت و در رشد و آگاهی انقلابی و سیاسی جوانان و نوجوانان روستا، نقش مؤثری را ایفا نمود، چنانکه در مدت اندکی، نیروهای انسانی فراوان در آن محیط کوچک تربیت یافتند و در عرصه های مورد نیاز انقلاب، حضور متعهدانه پیدا کردند. پس از اندکی با همت والای این شهید، فعالیتهای مذهبی و فرهنگی در محله گسترش پیدا کرد، او با این که 18 سال بیشتر نداشت ولی با درایت و مدیریت لازم، همه را به دور خویش جمع کرد. شهید عبدالملک جروقی مدتها در رشته ای که بتواند خدمت شایسته تری بنماید، به تفکر و اندیشه نشست؛ او پس از فعالیتهای مستمر فرهنگی و مذهبی، ناگهان در خود احساس نیاز شدید به کسب معارف اسلامی نموده و تصمیم گرفت جهت ارتقای اندوخته های علمی خویش، به حوزه علمیه برود و از این اقیانوس معارف، جان تشنه اش را سیراب سازد. ابتدا در پاییز سال 1361 به حوزه علمیه تبریز رفت و به فراگیری مقدمات علوم اسلامی مشغول شد؛ سپس در سال 1363 وارد حوزه علمیه ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) تهران شد و به تحصیل دروس سطح و کتاب (شرح لمعه) پرداخت. با همه جذابیتی که آموزش علوم اسلامی داشت اما نتوانست او را از حضور حماسی در جبهه های نبرد حق علیه باطل باز دارد و با شروع جنگ تحمیلی، چندین بار به جبهه ها هجرت کرد؛
در هر مرتبه بازگشت از جبهه، مردم را از حال و هوای جنگ، فداکاریهای رزمندگان و مسائلی که جامعة درگیر نبرد با آن رو به رو خواهد شد، آگاه می کرد. در آخرین بازگشت، دیگر تحمل ماندن و از دور نظاره کردن را نداشت، دلش بیقرار قرارگاههای جبهه بود و روح آرزومندش در انتظار نبرد می سوخت. سرانجام طاقت نیاورد و در عملیات کربلای 5، «منطقة شلمچه و شرق بصره» شرکت کرد و با روحیه بسیار عالی، نبرد شورآفرین و اعجاب برانگیزی انجام داد. عاقبت در حوالی نهر جاسم، در 7/11/1365 به آرزویی که سالها در دل می پروراند، نایل آمد؛ آتش مدام دشمن در هنگامه پیکار، درخت شاداب جوانیاش را به خزان نشاند، استواری قامتش در هم شکست و چون صخرهای عظیم، فرو غلطید و به چابک سواران شهید پیوست. (خدایش در رحمت روز افزون خویش مستدام بدارد)
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام محضر مبارک منجی عالم بشریت و آخرین ذخیره الهی در دنیا و با درود فراوان حضور مبارک رهبر جهان تشیع امام خمینی (رحمه الله علیه) و نائب بر حق امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) وبا سلام به حضور گلگون کفنان که همیشه و در همه حال شاهد و ناظر هستند، مخصوصاً عزیزانم محجوبی، جروقی، قاسمی، شهیدی و... که با ریختن خون سرخ خویش مسئولیت خود را به امام رسانده و مسئولیت سنگینی را به عهدة تمام باز ماندگان گذاشتند و با سلام به حضور تمام کسانی که به تعلقات دنیوی پشت و پا زده و پیام شهیدان شامل حالشان شده و میخواهند راه شهیدان را طی کنند. وفقهم الله تعالی انشاء الله... بنده ملک جروقی فرزند قربانعلی جروقی با اقرار به وحدانیت خداوند و اقرار به این که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) آخرین فرستاده خداوند و حضرت (علی علیه السلام) وصی وی و امامان، فرزندان وی می باشند و اقرار به این که بعد از مرگ حساب و قیامتی و... است و اقرار به این که امام خمینی (رحمه الله علیه) ولی فقیه واجب الاطاعه(طبق آیه اطیعوا....) میباشد. بنده بنا بر وظیفه شرعی خود کلماتی را به عنوان وصیت عرض میکنم، اولین حرفم با پدر و مادر عزیزم این می باشد که در بزرگ کردن این بنده رو سیاه خداوند چه زحمت هایی را متحمل شده اند و در آخر هم فرزندی که به دلخواه باشد برای آنها نشده ام. قبل از هر چیز به طور عاجزانه و تواضع کامل از شما میخواهم که به بزرگواری خودتان مرا حلال کنید تا شاید مشمول رحمت الهی قرار بگیرم و از همین جا که شاید (خدا می داند) آخرین لحظات عمرم باشد، دست شما را می بوسم که با تلاش پیگیر خودتان ما را با لقمة حلال بزرگ کرده و زبان ما را با نام خدا باز کردید و در حدّ امکانتان خدا را به ما شناساندید و در تربیت ما چه زحماتی را کشیدید تا یک فرد مسلمانی به جامعه تحویل بدهید. پدر و مادر عزیزم! من باز هم از شما عذر میخواهم از این که نتوانستم برای شما فرزندی خوب باشم، نتوانستم دین و وظیفة خودم را نسبت به شما انجام بدهم و تا آن جا که چیزی جز آزار واذیت به ذهنم نمیرسد که به شما انجام داده باشم از این بابت باز هم میخواهم، مرا حلال کنید. دومین مطلبی که میخواهم، ذکر کنم این است که پدر و مادر عزیزم! من این بار نیز که به جبهه آمدم به دلخواه خود و با تصمیم خود به اینجا آمده ام و هیچ اجباری در کار نبود فقط خود را در برابر خداوند و خون شهدا مسئول دانسته به جبهه آمده ام تا وظیفه ام را انجام بدهم که اگر در این راه شهید شدم به آرزوی دیرینة خود که چند سال است در انتظار آن هستم رسیده ام. پدر و مادر! میدانم که در محل خودمان مورد مذمت قرار خواهید گرفت و به شما خواهند گفت که الحمدالله فرزند ما نرفت که کشته بشود ولی خداوند چه قدر ظریف جواب اینها را داده و فرموده (و لاتحسبن الذین...) اگر آنها این حرف را میزنند به خاطر این است که بگویند فرزندان ما به امر خداوند که فرمود:(جاهدوا فی سبیل الله) و چندین آیات دیگر که دلالت بر وجوب جهاد دارد؛ نرفت، به خاطر این که چند روزی هم در این دنیا بمانند و مثل حیوان نشخوار کنند، ولی خداوند در جواب اینها میفرماید که اینها حیات ابدی را خریده اند. لکن شما نمی فهمید، پدر و مادر اگر این توفیق الهی شامل حالم شد، بدانید که مورد آزمایش الهی قرار گرفته( طبق آیه صریح قرآن) لذا سعی کنید که صبور بوده که خداوند با صابران است، البته این حرف به آن معنا نیست که بگویم برایم گریه نکنید نه بلکه تا آن جایی که میتوانید برایم گریه کنید و مجالس عزاداری بر قرار سازید و ... ولی مواظب باشید حرفی نزنید که بر خلاف رضای الهی باشد، همیشه رضای الهی را در نظر داشته باشید و همیشه راضی به قضای وی باشید. پدر و مادرم! از شما عاجزانه تقاضا دارم به مدت 5 سال برایم قضای نماز به جا آورید البته علت این امر این است که بعداً متوجه شدم در قرائت نماز اشکال داشته که اینها همه لازم الادا می باشد. یک روز قضای روزة رمضان و دو روز قضای روزه به سبب نذری که دارم، امیدوارم بجا آورید. بنا بر احتیاط هم صد تومان صدقه برای شهدا بدهید که این هم به خاطر نذر میباشد. مقداری هم به صندوق میانجیها مقروض هستم که لازم است ادا بشود. ضمناً آن مقدار کتابی که به درد خواهرانم میخورد برداشته و باقی را وقف مدرسة مان (ولیعصر) کنید، الحمدالله دیگر از مال دنیا چیزی ندارم و هزار متأسفانه هم در راه رضای پروردگار کاری را انجام نداده ام لذا با دست خالی از این دنیا میروم، تنها چیزی که دارم فقط امید به رحمت و تفضّلات پروردگارم هست، از شما هم امید دارم که برایم زیاد دعا کنید تا شاید فضل الهی شامل حال ما هم باشد. از طرفی از تمام فامیلها و از تمام اهل «تازه کند» حلالیت بطلبید و نیز از طرف من از تمام دوستانی که مرا می شناسند و آزارم به آنها رسیده حلالیت بطلبید، البته شما هم انشاءالله ما را به خاطر اذیتهایم حلال خواهید کرد. و اما خواهرانم! متوجه رسالت سنگین که بر دوششان آمده است، باشند لذا برای اداء این رسالت سعی کنند خودشان را از آلودگیهای دنیا پاک کرده و خود را در دامن اهل بیت (علیهم السلام) بیاندازند و سعی کنند خط امام را پیدا کرده و طبق آن حرکت کنند و سعی کنند خود را متصف به صفات اهل بیت (علیهم السلام ) مخصوصاً حضرت فاطمه و حضرت زینب( سلام الله علیهما) نمایند البته سعی نکنند مثل کسانی باشند که به اسم این که ما دختران زینبیم کارهایی را انجام میدهند که بر خلاف رضای آنها و خداوند میباشد بلکه سعی کنند مثل اینها حرکت کنند و در همه جا متوجه رضای خداوند باشند، متوجه وظیفه خود باشند و طبق وظیفه عمل کنند. از برادر عزیزم هم میخواهم که ندا و الهام را خوب تربیت کند، متوجه رسالت خویش باشد، وظیفة خود را بهتر از پیش انجام بدهد و همیشه رضای الهی را در نظر داشته باشد حافظ ولی فقیه که این اموالان در دست امام خمینی (رحمه الله) می باشد، باشد. از دوستان خوب خودم آقایان نور محمدی و قربانی که چند سالی را در یک جبهه با هم تلاش کردیم و شاید در این چند سال آزاری به آنها دادم؛ میخواهم که اولاً به بزرگواری خودشان ببخشند و اینها متوجه رسالت سنگین خویش باشند. مخصوصاً سعی کنند علت شهادت این عزیزان را برای اهل «تازه کند» تفهیم کنند و هرگز اجازه ندهند تبلیغات سویی نسبت به این خونها بکنند، به خدا قسم اگر در این راه سستی کنید من در فردای قیامت شما را رها نخواهم کرد و از شما پیش پروردگارم شکایت خواهم کرد. پس امیدوارم بیش از پیش تلاش و کوشش کنید. ضمنا تهمت هایی که برای ما به خاطر اغراض مادی و به خاطر این که خودشان را در قلب کسانی جای بدهند و یک مقدار از دنیا بیشتر نشخوار کنند؛ میزدند، اینها را نخواهم بخشید و تمام کسانی که این تهمتها را میشنیدند و خلاف آن را میدانستند ولی به خودشان اجازه دخالت نمیدادند... مینشستند و گاهی هم لبخند تمسخر آمیزی میزدند، اینها را هم نخواهم بخشید و در فردای قیامت از دست اینها نسبت به پروردگارم شکایت خواهم کرد که با اوست چگونه با ما رفتار نماید. ضمناً خواهش میکنم اینها را به گوش آنها برسانید. برادران! از حاج مجید آقا هم از طرف ما تشکر کرده و از وی بخواهید مرا به خاطر اذیتها به بزرگواری خودش حلال کند، ایشان مثل پدر مهربان دست ما را میگرفتند و به سوی پروردگار هدایت میکردند و انصافاً که در این راه چه قدر تلاش کردند و چه زحماتی را متحمل شده اند زبان ما قاصرتر از آن است که بتوانیم نسبت به زحمات ایشان تشکر کنیم فقط اجر اینها با خداست. انشاءالله ... از طرف من از تمام دوستان مخصوصا آقایان داداشی، مقیمی، احمدی، واعظی، رایگانی ... حلالیت بطلبید و از اینها بخواهید مرا حلال کنند. از طرف من از تمام دوستانی که مرا می شناسند و با اینها برخورد داشتیم بخواهید که مرا حلال کنند. ضمناً از چهل مؤمن که مرا میشناسند، بخواهید که پیش خداوند اقرار کنند که من بنده ای بودم که نسبت به وی ایمان داشتم و... در آخر، پدر و مادرم! راضی نیستم آن کسی که بر خلاف خط امام حرکت میکند و شاید در برابر این موضع گیری میکند؛ در مجالس عزاداری من شرکت کنند( و این فرق نمی کند که فامیل باشد یاغیره) البته مجبور نیستید که جلوگیری کنید ولی این را به آنها برسانید. «به امید پیروزی نهایی رزمندگان اسلام.» استان: آذربایجان شرقی شهرستان: میانه تولد: 1341 شهادت: 7/11/1365-نهرجاسم
خاطرات
«رؤیای وصال»
یک شب قبل از آغاز عملیات «کربلای پنج» شهید جروقی در عالم رؤیا و خواب میبیند که با من عازم شهر کربلای معلا است. وقتی به آن شهر وارد شدیم، شهید عبدالملک به داخل حرم مطهر حضرت ابا عبدالحسین(علیه السلام) مشرف شد، اما من به سراغ یکی از مدارس علمیه کربلا رفتم تا برای خود حجره و مسکن تهیه نمایم. این شهید عزیز وقتی صبح از خواب بیدار شد و با خوشحالی خواب را تعریف کرد، برای من یقین حاصل شد که عبدالملک در این عملیات به درجه رفیع شهادت نایل خواهد شد.
«همرزم شهید»
http://www.jelveisar.ir/biography/biography.aspx?cod=847
http://www.jelveisar.ir/testament/testament.aspx?cod=847
http://www.jelveisar.ir/memorabilia/memorabilia.aspx?cod=847