فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 745


درباره من
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
در خانه، جماعتی پی معجزه‌ها
بر طاقچه، قرآن فراموش شده
::
در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست
در این همه راه، غیر گمراهی نیست
در شهر خیابان به خیابان گشتم
آنقدر که آگهی ست آگاهی نیست
::
در اوج، خدا را سر ساعت خواندند
ما را به تماشای قیامت خواندند
از کوچ پرندگان سخن گفتی و من
دیدم که نمازی به جماعت خواندند
::
آن مست همیشه با حیا چشم تو بود
آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود
دنیا همه شعر است به چشمم اما
شعری که تکان داد مرا چشم تو بود
::
ما سینه زدیم بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند..
مهدی آپاچی (mehdi-m5 )    

حضرت سلیمان و مور خدای عاشق ها

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۲/۰۸ ساعت 11:11 بازدید کل: 177 بازدید امروز: 177
 

 

حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید

که مشغول

جابحا کردن خاک های پایین کوه بود.

از او پرسید؟ چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟؟

مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را

جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق

وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.

حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی

نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم ...

حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه

خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت

خدایی را سپاس می گویم

که در راه عشق پیامبری را به خدمت موری در می آورد



تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۲/۰۸ - ۱۱:۲۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)