درباره من یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده در خانه، جماعتی پی معجزهها بر طاقچه، قرآن فراموش شده :: در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست در این همه راه، غیر گمراهی نیست در شهر خیابان به خیابان گشتم آنقدر که آگهی ست آگاهی نیست :: در اوج، خدا را سر ساعت خواندند ما را به تماشای قیامت خواندند از کوچ پرندگان سخن گفتی و من دیدم که نمازی به جماعت خواندند :: آن مست همیشه با حیا چشم تو بود آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود دنیا همه شعر است به چشمم اما شعری که تکان داد مرا چشم تو بود :: ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند.. |
مهدی آپاچی
(mehdi-m5 )
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|