فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 745


درباره من
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
در خانه، جماعتی پی معجزه‌ها
بر طاقچه، قرآن فراموش شده
::
در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست
در این همه راه، غیر گمراهی نیست
در شهر خیابان به خیابان گشتم
آنقدر که آگهی ست آگاهی نیست
::
در اوج، خدا را سر ساعت خواندند
ما را به تماشای قیامت خواندند
از کوچ پرندگان سخن گفتی و من
دیدم که نمازی به جماعت خواندند
::
آن مست همیشه با حیا چشم تو بود
آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود
دنیا همه شعر است به چشمم اما
شعری که تکان داد مرا چشم تو بود
::
ما سینه زدیم بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند..
مهدی آپاچی (mehdi-m5 )    

من و زندگی و عکاس

درج شده در تاریخ ۹۵/۱۱/۱۶ ساعت 10:17 بازدید کل: 136 بازدید امروز: 131
 

خوب یادمه... روی صندلی گردون نشسته بودم...
داداش هم بود..
مامان کنار دوربین ایستاده بودن
من خیلی جدی 
از عکاس فرمودن که لبخند ...از من که باید به چی بخندم؟
انواع و اقسام اداها رو دراورد... بی فایده بود!!!
آخرش گفت به قیافه ی من بخند...
و این خنده ی مصنوعی تبدیل شد به عکسی که الان با دیدنش میخندم...

و زندگی از آنروز به من آموخت .....

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۵/۱۱/۱۶ - ۱۰:۱۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)