«عبودیت»، راز کمال انسان
عبودیت، راه نیل به مقام تعلق
چگونه انسان میتواند به عالیترین مراتب «تقرب الی اللّه» دست یابد؟
براساس آنچه از آیات و روایات استفاده میشود، یگانه راه رسیدن به چنین کمالی «عبودیت» است: ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الإِنسَ إِلاّ لِیَعبُدُون؛ جن و انس را نیافریدم جز برای آن که مرا عبادت کنند. اگر خدا را عبادت کنیم به هدف نهایی خلقت انسان، که مد نظر خداوند بوده است، دست یافتهایم. جز این هم راهی وجود ندارد؛ کلمه «عبادت» در اینجا غیر از آن اصطلاحی است که در فقه به کار میرود. عبادت یعنی انسان همه کارها و رفتارهای اختیاری خود را به انگیزه اطاعت خداوند، برای رضای او و «قربةً الی اللّه» انجام دهد. تنها راه این است و هر راهی جز آن، راه شیطان است.
آیا عبادت «یک» هدف است و اهداف نهایی دیگری هم در کار است و مثلا، تکامل هم هدفی دیگر است؟ تعبیر «ما» و «الا» در آیه میگوید، یک هدف بیشتر نیست و آن هم «عبودیت» است. اگر میخواهید برای دریافت بالاترین فیض وجود، شایستگی پیدا کنید تنها راهش این است که فقط گوش به فرمان خدا باشید و براساس میل و اراده او حرکت کنید.
خدا چه نیازی به عبادت انسان دارد؟!
خدا انسان را خلق کرد تا به عبادت و بندگی خدا بپردازد. آیا خدا به عبادت نیاز داشته و تشنه آن بوده که کسی در مقابلش خضوع و خشوع کند و انسان را آفریده که این کار را برای او انجام دهد؟! آیا اگر ما خدا را عبادت نکنیم خداوند عصبانی میشود که چرا به هدف او از خلقت خود بیاعتنایی کردهایم؟! همانگونه که انسان دوست دارد دیگران به او احترام بگذارند، آیا در مورد خدا هم این «نیاز احترام» بود که سبب شد انسان را خلق کند و خدا نیز دوست دارد کسانی در مقابل او به خاک بیفتند و به این طریق حسّ احترامخواهی خدا را ارضا کند؟!
چنین تصوراتی در مورد خدای متعال بسیار خام و جاهلانه است. خداوند کامل مطلق است. او «نیاز»ی ندارد که بخواهد با خلقت انسان آن را رفع کند! در اثر فعل خداوند، نه چیزی از او کم میشود، نه چیزی به او اضافه میشود و نه لذت و بهجتی به او دست میدهد! خدا از تنهایی و نبود مونس و همدم رنج نمیبرد که انسان را خلق کند تا انیس تنهایی او باشد! اِبتَدَعتَهُ... لا لِوَحشَة دَخَلَت عَلَیکَ... وَ لا حاجَة بَدَت لَکَ فی تَکوینِه؛ انسان را آفریدی،... نه بدان سبب که وحشتی بر تو مستولی شده بود... و نه در پیدایش انسان نیازی از تو رفع میشد. خدا به عبادت ما نیازی نداشت و از عبادت نکردن ما آسیبی به اونمیرسد: فَاِنَّ اللّهَ خَلَقَ الخَلقَ غَنِیّاً عَن طاعَتِهِم امِناً مِن مَعصِیَتِهِم؛ خداوند مخلوقات را آفرید در حالی که از اطاعتشان بینیاز و از نافرمانی آنها در امـان بود.
خداوند نه آنگاه که ما او را عبادت کنیم، لذتی برایش حاصل میشود و نه آنگاه که به جنگ با خدا برویم و علیه او تظاهرات کنیم (!) بر دامن کبریاش نشیند گردی! نباید تصور کنیم که علم و قدرت خدا هم مثل علم و قدرت ما انسانها است. علم ما حصولی و زاید بر ذات است، اما علم خدا حضوری و عین ذات است. «قدرت» در ما به معنای داشتن زور بازو و اعصاب حسّی و حرکتی و... است، اما آیا خدا هم دست و بازو و رشتههای عصبی دارد؟! البته نه، از این رو میگوییم، علم خدا مثل علم ما نیست (عالِمٌ لا کَعِلمِنا)، و همین طور در مورد سایر مفاهیمی که به خدای متعال نسبت میدهیم.
هم چنین است تعبیر «رضایت»، «غضب» و نظایر آنها که در مورد خداوند به کار میبریم. خدا اصلا حالت ندارد که بخواهد تغییر کند. انسان و هر موجود دیگری عاجزتر از این است که بخواهد چیزی را برای خدا ایجاد کند و تأثیری بر ذات او داشته باشد! بسیاری از نسبتهایی هم که ما به خدا میدهیم و تصوراتی که از خدا داریم، از باب قیاس به نفس است.
راه وصول به مقام «عبودیت»
پس کمال نهایی انسان قرب هرچه بیشتر به خدای متعال است و راه تقرب به خدا نیز عبادت و عبودیت است. حقیقت عبودیت، «عبد» بودن است. عبد به همان معنا که خدا در قرآن میفرماید: عَبداً مَملُوکاً لا یَقدِرُ عَلی شَیء؛ بندهای زر خرید که هیچ کاری از او بر نمیآید. حقیقت وجود ما همین است که ما چنان موجودی هستیم که واقعاً از ما هیچ نمیآید. کمال ما هم به این است که به این حقیقت برسیم و آن را با علم حضوری و شهودی کامل و آگاهانه درک کنیم. این همان «عبودیت محض» و حقیقت عبودیت است. جایی که بنده تعلّق و ربط بودن خود به خدا را نه با چشم سر و دلیل عقل، که با چشم دل و نور باطن میبیند و مییابد. در این حال مشاهده میکند که حقیقتاً هیچ اراده و تأثیری و هیچ حرکت و سکونی جز به وجود خداوند موجود نیست.
برای رسیدن به چنین مقامی اولین گام این است که ما سعی کنیم هرچه بیشتر اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهیم. انسانهای عادی برای خود اراده مستقل قایلند. کسی که میگوید، خدا این را خواسته و من هم آن چیز دیگر را میخواهم، خود را مستقل از خدا میبیند. اصلا همین که ما اراده خود را در مقابل اراده خدا میبینیم دالّ بر این است که استقلال وجودی برای خود قایلیم.
استقلال یعنی اینکه من به خواست خدا کار ندارم؛ خدا خواستی دارد و من نیز خواستی؛ و این دقیقاً مقابل «عبودیت» است. عبودیت این است که من از خودم اراده و خواستی ندارم، فقط یک اراده جاری است و باید جاری باشد، آن هم اراده خدای متعال است.
اگر بخواهیم در مسیر بنده شدن گام برداریم اولین کار این است که باید دل و خواستههای آن را کنار بگذاریم و خواسته خدا را محور اعمال و رفتارمان قراردهیم. تشریع واجبات و محرمات در شریعت به همین منظور است. انجام واجبات و ترک محرمات تمرینی است برای اینکه ما کمکم بتوانیم همه کارهایمان را براساس خواست خدا انجام دهیم و جز به خواست او توجهی نداشته باشیم.
عبودیت، امری ذومراتب
از نظر تعالیم اسلامی امر «عبودیت» دایر مدار صفر یا صد نیست؛ یعنی این طور نیست که خداوند فقط وقتی ما را به بندگی میپذیرد که ما در اعمال و رفتارمان هیچ نظری جز به خود ذات اقدس الهی نداشته باشیم؛ و در غیر این صورت هیچ حظّی از «عبودیت» برای ما قایل نباشد. عبودیت دارای مراتب بیشماری است و همه مراتب آن مطلوب است. یکی از مشهورترین تقسیماتی که برای اقسام و مراتب عبودیت وجود دارد، همان فرمایش معروف امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که عبادت بندگان را به «عبادت بردگان»، «عبادت تاجران» و «عبادت آزادگان» تقسیم فرموده است: اِنَّ قَوماً عَبَدُوا اللّهَ رَغبَةً فَتِلکَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قَوماً عَبَدُوا اللّهَ رَهبَةً فَتِلکَ عِبادَةُ العَبیدِ وَ اِنَّ قَوماً عَبَدُوا اللّهَ شُکراً فَتِلکَ عِبادَةُ الاَحرار؛ گروهی خدا را به رغبت و طمع بهشت عبادت میکنند؛ عبادت اینان عبادت تجارت پیشگان است. گروهی خدا را از ترس جهنم و عذابش عبادت میکنند؛ این عبادت بردگان است. گروهی نیز خدا را از سر سپاس عبادت میکنند؛ این عبادت آزادگان است.
اسلام هیچ یک از این سه نوع عبادت را رد نمیکند؛ چون به هرحال مرتبهای از مقصود حاصل است، زیرا مقصود این است که عبد اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ این تبعیت گاهی به طمع بهشت درست میشود،گاهی از ترس جهنم و زمانی نیز عبد چون خدا را سزاوار پرستش یافته، تن به عبادت او میدهد. البته تا به «عبادت احرار» نرسد هنوز بنده خالص نشده است. البته هر زمان که یک قدم به سوی خدا میرود، خداوند ده گام به طرف او برمیدارد.
مراتب عبودیت
تنها راهی که ما را به هدف از خلقت انسان میرساند بندگی است. آن مقامی که همه ائمه معصومین(علیهم السلام) در مناجات شعبانیه درخواست میکردند جز عبودیت راهی ندارد؛
مرتبه دیگری از عبودیت این است که ما خدا را عبادت کنیم و اراده خود را تابع اراده او قرار دهیم چون معتقدیم او مصلحت واقعی ما را بهتر از خودمان و بهتر از هر کسی میداند. اگر به چنین انگیزهای هم خدا را عبادت کنیم، قابل قبول است. اما چنین عبادتی نیز آن عبادت احرار که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود، نیست. این عبادت با آن عبادتی که «وجدتک اهلا للعبادة» فرق میکند. اینجا من دنبال مصلحت خودم هستم، منتها تشخیص دادهام برای آن که به آن مصلحت دست یابم بهترین راه این است که اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهم و دنبال امر و نهی او حرکت کنم. این گونه عبادت کردن مثل عمل کردن به نسخه پزشک است. بیمار اگر به دستورات پزشک و نسخه او عمل میکند، نه از روی علاقه به پزشک، بلکه به دلیل علاقه به خود و سلامتی خویش است که این کار را میکند. در این نوع عبادت یک نوع «خودپرستی» نهفته است؛ و خودپرستی غیر از خداپرستی است. این چنین عبادتی شبیه همان «عبادت تجّار» است.
عبادت احرار آن است که به مصلحت خودش کار ندارد؛ بلکه میگوید: وَجَدتُکَ اَهلا لِلعِبادَة. برایش مهم نیست که مصلحت خودش چه میشود، مهم این است که سر به آستان معشوق بساید. در دعاهای امام زینالعابدین(علیه السلام) هست که: خدایا اگر بارها مرا به جهنم ببری و بسوزانی دست از محبت تو بر نمیدارم. شبیه همین مضمون در دعاهای دیگر نیز وجود دارد. این معرفت را مقایسه کنید با معرفت امثال ما که اگر روزگار کمی بر وفق مرادمان نچرخد و خدا آن طور که ما میخواهیم پیش نیاورد، از خدا دلخور میشویم و سر ناسازگاری بر میداریم! بین آن بنده و این بنده چقدر تفاوت است؟!
اگر ما هم همت کنیم، رسیدن به چنین مقامهایی غیرممکن نیست. باید از مراتب پایین شروع کنیم و قدم به قدم به پیش رویم. اگر میبینیم در جایی نهی الهی وجود دارد از آن اجتناب کنیم و آنجا که مرضیّ خدا است حاضر باشیم. سپس به تدریج رضایت خود را تابع رضایت خدا کنیم. در مقابل خدا میل و اراده و هوسی نداشته باشیم. آنگاه خدا نیز تدبیر امور چنین بندهای را به عهده میگیرد، با او مناجات میکند و ذکر خود را دمادم بر قلب و جان او جاری میکند و به مقام «تُلهِمَنی ذِکرَک و توزِعَنی شُکرَک» میرساند؛ مقامی که خدا خود یاد خویش را بر دل بنده الهام میکند. این جا است که سراسر زندگی انسان عبادت میشود؛ چرا که تمام حرکات و سکناتش تابع اراده الهی است، و حقیقت بندگی و عبودیت چیزی جز این نیست. عبادت فقط نماز و روزه نیست. آنها هم اگر عبادتند به این لحاظ است که اراده خدا به آنها تعلق گرفته است. آری، بنده میتواند به آنجا برسد که نه فقط نماز و روزهاش، که تمام افعالش، تمام هستی و وجودش تابع اراده خدا گردد.