|
مهدی خورشیدی
(mehdifitnes )
آلبوم:
تصاویر پروفایل
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
248 بازدید امروز: 242
توضیحات:
سگی آشفته حال و خسته و پیر
به درب خانه ای بودی به زنجیر برای صاحب خود پاسبان بود ز بودش اهل خانه در امان بود یکی اندر گذر چون حال را دید سویش رفت و از او احوال پرسید بگفتا ای سگ درماندۀ پیر چرا بر گردنت بستند زنجیر؟ چرا از بهر اندک لقمۀ نانی شدی روز و شب اندر پاسبانی؟ به گرما و ز سرمای زمستان کنی خدمت به صاحب از دل و جان بیا خود را از این خواری رها کن به آزادی همه دردت دوا کن بدادش پاسخ آن سگ این چنینی تو فرق سگ و انسان را نبینی خطا باشد قیاس سگ و انسان تفاوت از زمین تا ماه تابان تو بینی گردنم زنجیر باشد نبینی تو، دل من گیر باشد وفا و مهربانی پیشۀ ماست نه در گفتار، اندر ریشۀ ماست به دور گردنم طوق محبت بباشد افتخار و نیست ذلت چو سگ بیند محبّت را ز انسان برای یک محبّت می دهد جان نباشد در مرام سگ خیانت کند رسم محبّت را رعایت اگر نانش دهی یا اندکی نوش همه عمرش نمی گردد فراموش ز بعد از سال ها سگ قدر داند تو را اندر درون دل نشاند نه چون انسان اگر دادی خُور و پُوش کند روز دیگر جمله فراموش اگر عمری دهی نانت به انسان نده یک وعده، گردد دشمن جان چو پرسنده جواب از سگ شنیدی عرق از شرم بر رویش چکیدی بگفتا ادعای تو عیان است سخن هایت همه دُرّ گران است یقینا قدردان مهر هستی نمک خوردی نمکدان ناشکستی به مهر از آدمی بی شک سری تو به بازار محبّت سروری تو بباید سگ شود الگوی آدم کند شاگردی سگ را دمادم که او قدر محبّت را بداند دهد او مهر، چون مهری ستاند
درج شده در تاریخ ۹۶/۰۳/۱۰ ساعت 12:13
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|