مادر شدن امالبنین و مفتخر شدنش به «امالعباس»
امالبنین در خانه علی(ع) به سر میبرد و به زندگی پر افتخار با مولا و فرزندانِ گرامی او ادامه میداد تا اینکه احساس نمود باردار شده است. بیان این احساس برای علی(ع) بسیار خوشایند بود، تا آنجا که گل لبخند بر لبان و نور امید را در دل و جان مولا نشاند. معنای آن به ثمر نشستن میوه آرزوی علی(ع) یعنی تولد یافتن فرزند دلاوری چون ابوالفضل العباس(ع) بود؛ همان شخصیت بزرگوار و باوفایی که در آیندهای نه چندان دور میبایست اصلیترین یار و تنها سردار و سقای باوفای برادرش ـ حسین(ع) در صحرای کربلا و ذوب در ولایت او باشد.
انتظار علی(ع)، امالبنین و فرزندان فاطمه زهرا(س) به سر آمد و خانه مولا به قدوم مبارک عباس روشن گشت. تولد وی بیش از همه موجبات خوشحالیِ اصلیترین حادثهجویان دشت کربلا یعنی برادرش ـ حسین(ع) ـ و خواهرشان ـ زینب(س) ـ را فراهم آورد.
بوسه شیرین مولا بر چشم و بازوی عباس همراه با گریهای تلخ
علی(ع) پس از شنیدن خبر مسرتبخش تولد فرزند پسرش، شادمان نزد همسر خویش آمد. امالبنین نوزاد گرامیاش را به دست مولا سپرد تا هم او را نوازش کرده و هم در گوشش اذان و اقامه قرائت نماید. در همین هنگام حاضران متوجه شدند که علی(ع) به جای بوسه زدن بر صورت طفل، بازوان و چشمان او را میبوسد و در لحظه بوسه زدن، اشک در
چشمان شریف مولا حلقه زده و حالت بسیار محزونی دارد. امالبنین با تعجب و نگرانی از مولا پرسید: چه شده است؟! مگر بازوان عباسم عیبی دارند که مرتب آن را میبوسید و گریه میکنید؟!
علی(ع) جواب داد: بازوان عباس ـ الحمدللّه ـ هیچ عیب و نقصی ندارد. بوسه زدن من بر بازوی عباس همراه با گریستن، سرنوشت و جریان تلخی است که در آینده قرار است اتفاق افتد و من با علم غیب خویش و به اذن خدا بر این ماجراها آگاهی و علم و معرفت دارم. گریه من برای مصیبتهایی است که بر اهل بیت من، در زمان امامت فرزندم ـ حسین(ع) ـ و بخصوص ضربات و آسیبهایی است که از تیر و کمان و شمشیر، بر چشم و بازوی عباس وارد خواهد گشت.
مولا پس از شرح این مصیبت و محزون ساختن حضار، نوزاد را به مادرش برگرداند و خود با چشمانی اشکبار از اتاق بیرون رفت.
شیران دیگر کربلا، زاده امالبنین
به فاصله چند سال ـ حدود هشت، نه سالی ـ پس از تولد عباس و درست در زمانی که شورشهای مسلمین علیه عثمان و حاکمان سرزمینهای مسلمانان در سال 35 هجری رخ میداد، امالبنین برای بار دوم صاحب اولاد گردید. این بار نیز پسری به دنیا آمد که نامش را عبداللّه گذاردند. پس از عبداللّه، امالبنین صاحب فرزند دیگری به نام جعفر گردید؛ آخرین فرزند نامش عثمان (عبدالرحمن) بود که با اولین فرزند امالبنین ـ عباس ـ حدود 15 سال اختلاف سن داشت. این فرزند چند ماه پس از شهادت امام علی(ع) به دنیا آمد، بنابراین در هنگام شهادت در کربلا، 20 ساله بود. عثمان در جانبازی و شهادت در رکاب برادر بزرگوار خود ـ امام حسین(ع) ـ پیشقدمتر از برادران دیگرش بوده است.
امالبنین، اسوه تربیت فرزندان شهید
امالبنین پس از شهادت مولا، به تنهایی به تربیت سلالههای خود پرداخت و همتی نیکو در تربیت فرزندان خویش داشت. ضمن سرپرستی آنها، سعی کرد ایشان را با اخلاق و معلومات راستین اسلامی و ولایی آشنا ساخته، آنها را فرزندانی ولایتمدار و دوستدار راه راستین امامت بار آورد، به طوری که همواره مشتاق جانبازی و سرافرازی در خط ولایت پدر و برادران امامشان بودند.
عشق به ولایت امام حسن(ع)
از پس شهادت علی(ع)، امالبنین تا آخر عمر نسبت به مولا وفادار ماند و همچون سه همسر دیگر حضرت، به ازدواج دیگری تن در نداد و تا پایان حیات، بدون همسر زندگی کرد.
در همین زمان، با تعیین شدن امام حسن(ع) به عنوان امام دوم شیعیان، امالبنین در خط ولایت ایشان قرار گرفته، نه تنها برای لحظهای از خط ولایت و امامت ایشان خارج نگردید و هرگز نه به عمل و نه گفتار، در برابر امام موضعگیری نکرد و تا پایان عمر امام حسن(ع) سر بر خط راستین امامت ایشان سپرد، بلکه پیوسته فرزندان خویش را بر اطاعت کامل از مولا و مقتدای زمانشان ـ
آخرین فرزند نامش عثمان (عبدالرحمن) بود که با اولین فرزند امالبنین ـ عباس ـ حدود 15 سال اختلاف سن داشت. این فرزند چند ماه پس از شهادت امام علی(ع) به دنیا آمد،
بنابراین در هنگام شهادت در کربلا، 20 ساله بود.
امام حسن(ع) ـ توصیه و سفارش میکرد و آنها را جاننثار راه ولایت بار آورد.
امالبنین با درایت هر چه تمامتر، با کردار صحیح خود و سرسپردگی به ولایت، همچون سدی محکم، جلوی سوء استفاده دشمنان ولایت و بخصوص خلیفه غاصب ـ معاویه ـ را (که پیوسته با وعده و وعید خود، در صدد پراکنده کردن و ایجاد تفرقه میان پشتیبانان امامت بود) گرفت و نقشههای معاویه را در رسیدن به این اهداف نقش بر آب ساخت.
پس از شهادت امام حسن مجتبی(ع)، امالبنین در خط ولایت و امامت امام حسین(ع) ره سپرد و فرزندان خود را در لحظات بحرانی، به یاری پسر فاطمه زهرا(س) فرا خواند.
امالبنین آماده جانبازی و ایثار
اندکی پیش از تحقق این زمان و پس از اعلان جانشینی یزید توسط معاویه، شیعیان مترصد به وجود آمدن زمانی مناسب، جهت قیام بر ضد دستگاه خلافت سیاه اموی بودند و این فرصت در همین زمان ـ یعنی مرگ معاویه ـ فراهم گردید و زمینه قیام شیعیان و مخالفان خلافت اموی بر ضد دستگاه فاسد خلافت در آن زمان آماده گردید.
در اواخر سال شصتم هجری که یزید بر تخت خلافت جلوس کرد، امالبنین در شهر مدینه به رغم اینکه سالیان پایانی عمر پر بار خویش را میگذرانید و حدود شصت سالی از
دوران حیاتش سپری میشد، آماده انجام رسالتی مهم و تاریخی ـ ارزشی بود و این رسالت: فرستادن پسران رشید و جانباز خویش در رکاب امام زمانشان ـ حسین بنعلی(ع) ـ برای آفرینش حماسه کربلا بود.
امالبنین در این زمان به همراه فرزند ارشد خود ـ عباس ـ و عروس و نوه پسری خویش ـ عبیداللّه ـ در مدینه زندگی میکرد.
سفارش امالبنین به فرزندان در خصوص حمایت از امام
هنگامی که امام حسین(ع) در نتیجه فشار حاکم مدینه، مبنی بر بیعت بیقید و شرط با خلافت ننگین و پلید یزید و احساس ناامنی کردن در شهر مدینه، همچنین فرا رسیدن موسم حج، این شهر را به مقصد مکه ترک کرد، پسران امالبنین به امر مادر و با رغبت و اشتیاق هر چه تمامتر، به عنوان محافظان و حامیان برادر و امام خود، رهسپار مکه شدند.
امالبنین که در این زمان منتظر واکنش و دستور امام زمان خود، نسبت به این اتفاقات بود، پیوسته در جریان اخبار مدینه و واکنش امام قرار میگرفت. هنگامی که امام قصد مکه کرد، پسران خویش را جهت همراهی و محافظت کردن از امام حسین(ع) و اهل بیت او، به همراه ایشان به مکه فرستاد و خود چونان مردی، سرپرستی تنها عروس و نوه خود در مدینه را به امید برگشتن امام و یارانش از مکه، به عهده گرفت.
شاید اصلیترین علت عدم همراهی امالبنین با امام حسین(ع)، این بود که این زن، تصور نمیکرد این سفر آغاز سفری موعود باشد که امام و فرزندان او باید به پیشواز آن بروند. امالبنین هرگز تصور اینکه این سفر، برای ادای مسئولیتی توسط امام حسین(ع) باشد نمینمود.
دلیل دیگر عدم همراهی امالبنین با کاروان شهادت کربلا، مشقت فراوان سفر برای او که پیرزنی شصت و چند ساله بود، است. به علاوه از آنجا که گرما طاقتفرسا بود، به سبب کهولت سن، قادر به همراهی با کاروانیان نبود. وی در مدینه چشم به راه بازگشت کاروان از سفر حج ماند و هرگز اطلاع نداشت که این سفر، آغاز سفر موعود خواهد بود.
در عین حال این شیرزن ولایتمدار، به رغم عدم همراهی با کاروان، به فرزندان خود
بشیر تا امالبنین را شناخت، وی را مخاطب قرار داده، با حالت محزون و گرفته گفت: امالبنین! خبر داری عباس و پسرانت را در کربلا شهید کردند؟
آن بانو گفت:
جان من و تمام فرزندانم فدای پسر فاطمه(س)، از حال امام و مقتدایم چه خبر داری؟
توصیه کرده بود در همه حال، دست از یاری حسین(ع) برنداشته و پیوسته گوش به فرمان فرزند پیامبر و امام بر حق خود باشند.
هجرت عاشقانه از سرزمین خدا تا سرزمین شهادت
از آن طرف امام حسین(ع)، در حین انجام واجبات حج در حرم امن الهی، متوجه گردید محیط حجاز و حتی شهر مکه (که از قرنها پیش از ظهور اسلام به عنوان مکان و حرم امن الهی به حساب میآمد) حرمت آن در صورت ماندن و توقف امام در آنجا، از طرف یزید و مأموران او شکسته خواهد شد؛ بنابراین امام با عنایت به اینکه ماندن در مکه و حجاز، به مصلحت او و یارانش نخواهد بود و از طرف دیگر اجبار حاکمان و سرسپردگان یزید، جهت اعلان بیعت یا عدم بیعت با خلیفه، ناگزیر به مهاجرت از مکه و منطقه حجاز گردید. از آنجا که از زمان رسیدن به مکه، با نامههای بسیاری از کوفیان، مبنی بر دعوت از امام، برای رفتن به شهر کوفه جهت پذیرش رهبری آنها، در قیام علیه یزید روبهرو گردیده بود، با یاران وفادار، اهل بیت و خانواده خویش و برخی دیگر از افرادی که به طمع منصب، مال و مقام همراه امام شده بودند، راهی کوفه گردید.
نخستین منتظر کاروان کربلا
اگر چه این شیرزن توفیق همراهی با کاروان عاشورا را نیافت، اما همواره فکر و دل وی با کاروان شهادت و امام خویش بود؛ چرا که همه هستیِ زندگانی این پیرزن ـ یعنی چهار فرزند رشید و برومند او، همچنین امام و اهل بیتش ـ همراه کاروان بود. دلشوره و اضطراب امالبنین سبب میشد در هر لحظه و موقعیتی، از تمامی افراد و کاروانیانی که از عراق به مدینه میآمدند، جویای حال کاروان کربلا شود.
سفر کاروان عاشورا، از زمانی که مدینه را به مقصد مکه ترک گفته بودند تا زمانی که بازماندگان به مدینه بازگشتند، حدود سه ماه به طول انجامید.
بشیر، بشارتدهنده امالبنین به شهادت فرزندانش
پس از ورود بشیر بنجذلم به مدینه، به عنوان پیک امام سجاد(ع)، امالبنین جهت کسب اخبار کاروان و حوادث بر آنها رفته، به همراه تنها یادگار عباس، نزد بشیر رفت که در حال انتشار خبر کاروان عاشورا و سرانجام آن، نیز توقف امام سجاد(ع) بر دروازه شهر مدینه بود.
در هنگام آمدنِ این پیرزن به سمت بشیر، جمعیت زیاد زنان و مردان کوفه، با مشاهده او، به احترام از جلویش کنار رفته، بشیر تا نگاهش به این زن بلندبالا، با قامت رشید افتاد، از اطرافیان خود پرسید:
این زن کیست که مردم مدینه اینقدر به او احترام میگذارند؟!
جواب دادند: امالبنین کلابی ـ همسر علی(ع) و مادر عباس ـ است.
بشیر تا امالبنین را شناخت، وی را مخاطب قرار داده، با حالت محزون و گرفته گفت: امالبنین! خبر داری عباس و پسرانت را در کربلا شهید کردند؟
آن بانوی فداکار پس از شنیدن خبر شهادت فرزندان شجاع خود، بدون ذرهای منقلب شدن، همچون کوهی استوار، از بشیر جویای حال امام حسین(ع) گردید و گفت:
جان من و تمام فرزندانم فدای پسر فاطمه(س)، از حال امام و مقتدایم چه خبر داری؟
امالبنین که حتی پس از شنیدن خبر شهادت تمامی فرزندان خود، به عشق سلامتی امام تا آن لحظه خم به ابرو نیاورده بود، وقتی خبر شهادتِ حسین(ع) را به همراه دیگر فرزندان خود شنید، در حالی که زانوان او زیر این بار گرانبها خم میشد، رویش را به طرف مردان و زنان مدینه برگرداند و با حالت غمگینانهای، آنان را خطاب کرده گفت:
مردم مدینه! پس از شهادت امامم و تمامی پسران رشیدم، از شما میخواهم از این به بعد مرا امالبنین نخوانید؛ چرا که امالبنین یعنی مادر پسران رشید؛ ولی پس از شهادت فرزندم حسین(ع) و دیگر پسران رشیدم، هیچ پسری برای من باقی نمانده است.
عزادار و مرثیهخوان بقیع
تاریخها نوشتهاند: از آنجا که امالبنین، مرثیهها را با سوز درونی خاصی، برای مردم مدینه میخواند، اولین مرثیهخوان شهدای کربلا، همین بانوی داغدیده و گرامی بود.
پس از حادثه کربلا و بازگشت بازماندگان کاروان، دیگر هیچ کس امالبنین را شادمان نیافت؛ چرا که پس از رخداد واقعه کربلا و شهادت پسران رشید خود، به یادبود فرزندانش و جهت گریستن به یاد آنان، در گوشهای از قبرستان بقیع، چهار صورت قبرِ پسرانش را درست کرده بود. روزها به دور از هیاهوی مردم مدینه و در حالی که جامه سیاه بر تن کرده، دستهای کوچک یادگارِ عباسش ـ عبیداللّه ـ را در دست داشت، به بقیع میآمد و بر سر قبرها مینشست، آنگاه در حالی که مرثیههای سوزناکی، در رثای فرزندان خود و بخصوص عباس میسرود، در غم فقدان آنها اشک ماتم میریخت و برایشان عزاداری میکرد.
مورخان و گزارشنویسان نوشتهاند: مرثیههایی که این بانوی داغدیده به هنگام آمدن بر بالای قبر فرزندان و در رثای پسرانش، با سوز درونی میسرود، به قدری سوزناک و دردآور بوده است که حتی دل هر انسان بیرحم و سنگدلی نیز به درد میآمد!
مرثیههایی که این بانوی داغدیده به هنگام آمدن بر بالای قبر فرزندان و در رثای پسرانش، با سوز درونی میسرود، به قدری سوزناک و دردآور بوده است که حتی دل هر انسان بیرحم و سنگدلی نیز به درد میآمد!
گفتهاند حتی مروان حکم ـ حاکم وقت مدینه ـ هر زمان که از کنار قبرستان بقیع عبور میکرد و مرثیههای سوزناک امالبنین را میشنید، بیاختیار لحظهای مینشست و همراه این مادر داغدیده، گریسته و با او اظهار همدردی میکرد.
«دیگر مرا امالبنین نخوانید و مرا به یاد شیران بیشه نیندازید.»
«پسرانی داشتم که مرا به خاطر وجود آنها «امالبنین» میگفتند،»
«ولی امروز در حالی به سر میبرم که دیگر پسرانی برای من نیست.»
«چهار پسری که همچون عقابهای تیزپرواز بودند.»
«با پاره شدن رگهای قلبشان به شهادت رسیدند.»
«نیزهها به جنگ اعضای بدن آنها آمد، در نتیجه همه آنها به خاک افتادند.»
«ای کاش میدانستم آیا این خبر درست است که گفتند: دست عباس قطع شده است!»
امالبنین در لابهلای ذکر مرثیه، نوحه و سوگواریهای خود، از همه بیشتر، از مصیبتهایی که بر سر فرزند ارشد و بزرگوارش ـ عباس ـ آمده بود، یاد میکرد، نیز همراه با یاد کردن از افتخارات و عملکردهای جانانه و شخصیت ذاتی و جوهره وجودی او (که همه آنها را در یاری امام و مقتدای خود به کار میگرفت) چنین میگفت:
«ای کسانی که حمله جانانه فرزندم ـ عباس ـ را بر گلههای گوسفند دیدید.»
«نیز به دنبال او فرزندان حیدر را که هر کدام از آنها شیری است که دست از یاری امامش برنمیدارد.»
«باخبر شدم، در حالی بر سر پسرم ضربه وارد کردهاند که او دست در بدن نداشته است.»
«وای بر من که بر سر فرزندم عمود آهنین فرود آمد.»
«اگر شمشیر در دستت میبود، کسی را یارای نزدیک شدن به تو نبود.»
پس از حوادث خونین کربلا، روزها و شبها خواب و خوراک امالبنین، شیون و گریه و زاری برای پسران از دست رفتهاش بود. در همه حال افتخارش این بود که پسرانش در رکاب امام و به فرمان پسر پیامبر به شهادت رسیدهاند. او یقین داشت برای این ایثار و از خودگذشتگی، فردای قیامت در مقابل پروردگار، رسول خدا، امیر مؤمنان و فاطمه زهرا(س) روسفید و سربلند خواهد بود.
داستان زندگانی و حیات این شیرزن تاریخ تشیع و پیرو مخلص مکتب علوی، چهار سال و اندی پس از حادثه کربلا، در جمادیالثانی سال 64 هجری به پایان رسید و بدن مطهر امالشهدای کربلا، در قبرستان بقیع و دور از پارههای تن خود آرمید.
سلام و صلوات خدا بر او باد.