فراموش کردم
رتبه کلی: 6530


درباره من
به نام بعضیا...!!
سلام
خستگی ناپذیرم انرژیم هیچ وقت تموم نمیشه.
آهنگ زیاد گوش میدم و صدام خوبه.
دوست دارم همیشه شاد باشم.
عاشق بچه ام مخصوصا تپلو باشه تا با مداد نوکی بکنم تو لپش دلم خنک شه:D.
دلم واسه دوستام تنگ شده...:(

عکسهای قشنگت دلیل بر زیبایی تو نیست. ساخته ی دست عکاس است. درونت را زیبا کن که مدیون هیچ عکاسی نباشی..

غرور گفت"غیرممکن است"
تجربه گفت"خطرناک است"
عقل گفت"بیهوده است"
دل گفت"امتحانش کن"

هیچ عطری به خوش بویی عطر اونی که دوسش دارم نی..

وقتی فکر کردی تنهایی و کسی بهت فکر نمیکنه
به آسمون بیاندیش
چون
اونجا کسی هست که به تو می اندیشد

امروز صبح که از خواب بیدار شدی نگاهت می کردم

امیدوار بودم که با من حرف بزنی حتی برای چند کلمه

نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگیت افتاد از من تشکر کنی

اما

متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که میخواستی بپوشی

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی

فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری بایستی و به من بگویی "سلام"

اما تو خیلی مشغول بودی...

یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یه ربع ساعت ، کاری نداشتی

جز نشستن روی یک صندلی

بعد دیدمت که از جا پریدی خیال کردم میخواهی چیزی به من بگویی

اما

تو به طرف تلفن دویدی

و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظرت بودم

با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری

بعد از انجام دادن چند کار تلویزیون رو روشن کردی

نمیدونم تلویزیون رو دوست داری یا نه؟

تو هر روز مدت زیادی رو جلوی آن میگذرونی در حالی که درباره هیچکدومش فکر نمیکنی

بازم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو همچنان غرق در تماشای تلویزیون بودی

موقع خواب شد

فکر کنم خیلی خسته باشی

بعد از آنکه به تمام اعضای خانوادت "شب بخیر" گفتی به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی

نمیدانم که چرا به من "شب بخیر" نگفتی

اما اشکال نداره آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!

هنگامی که به خواب رفتی صورتت را که خسته ی تکرار یکنواختی های روزمره بود

عاشقانه لمس کردم

چقدر مشتاقم که به تو بگویم: چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی..

احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.

من صبورم

پیش از آنچه که تو فکرش را می کنی

من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم

منتظر یک سر تکان دادن

یک دعا

یک فکر

یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید

خیلی سخته مکالمه ای یک طرفه داشته باشی

خوب

من بازم سراسر پر از عشق منتظرت هستم

به امید آنکه شاید فردا کمی به من وقت دهی. پایان



بله بعضی هامون خیلی وقته خدا رو فراموش کردیم

خدا همیشه حواسش به ماست هیچوقت تنهامون نمیزاره

و چه زیباست این جمله "من به خدا اعتماد دارم"

مهدی_ر (mehdipanther )    

لبخند...

منبع : www.asheghaneha.ir
درج شده در تاریخ ۹۲/۰۷/۲۷ ساعت 17:52 بازدید کل: 128 بازدید امروز: 115
 


لبخند بارانی                           

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.

 

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می‌شد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.

زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همین‌طور بین راه می‌ایستی؟ دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!

یادمان باشد هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی، خدا کنارمان است؛ پس لبخند را فراموش نکنیم!

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۷/۲۷ - ۱۷:۵۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)