در دفترم نوشتم امروز هم گذشت...
نگاهم رابه صفحه دیروزهایم سپردم
آنها هم گذشته بودند
خالی از ریز نقش ترین اتفاق...
ولی یک چیز مانده بود و هست و...خواهد ماند...
گذشتن و گذشتن و گذشتن
با تفاوت دست خط هایم شایدم خط خوردگی دستم....
دفترم را باز میکنم،اولین صفحه حکایت از رفتنت دارد ...
به صفحات دیگر نگاه میکنم،تمام صفحات دفتر از نبودنت،ازغم دوریت،از
چشم انتظاریم وازامیدبه بازگشت ات پر کرده ام ...
تنها یک برگ سفید باقی مانده،
برگی که برای آمدنت خالی گذاشته ام....
دفتر خاطراتم را باز می کنم، پر است از نانوشته ها. ورقش می زنم،برگ هایش خالیست. به
صفحه ی آخرش می رسم، خاطره ی آن روز تلخ " روز جدایی " را نوشته ام.
عشق و زندگی تازه ای را شروع می کنم، دوباره این دفتر را همینگونه که هست نگه می
دارم چون می دانم چیزی عوض نخواهد شد. دفتر خاطراتم همان است و این قصه شاید
ادامه خواهد داشت تا روزی که تو خواهی آمد و دفترم را پر خواهم کرد از دل نوشته ها و
خاطرات شیرین روزهای با تو بودن و پاره خواهم کرد آن برگ آخر را.
دفتر خاطراتم چقدر می خوای بازو بسته بشی اسیر نوشته های این تن خسته بشی
دفتر خاطراتم اومدم با هم بشینیمو خاطراتو ورق بزنیم یا یه جورایی به درد دلم نمک بزنیم
دفتر خاطراتم میبینی زندگی چه سخته واسه من خاطره واسه تو یه عالم نوشته های تلخه
دفتر خاطراتم وقتی میبینم کنج افتادی خیلی ناراحت میشم به خوذم نفرین که چرا آدم نمیشم
دفتر خاطراتم متاسفم که برات نوشته های شاد نداشتم ولی میدونم ار صداقت چیزی برات کم نزاشتم
دفتر خاطراتم متاسفم نمیتونم حرفای شاد بزنم تقصیر خودم نیست تقصیر این بغضه که نمی زاره حتی یه ذره داد بزنم
دفتر خاطراتم الان ولی برات یه خبر شاد دارم چی تعجب کردی نه تعجب نکن قراره تا چند روزه دیگه زیر خاک برم