فراموش کردم
رتبه کلی: 3232


درباره من
دو سیب* (mehdisalimi )    

حکمت روزگار

درج شده در تاریخ ۹۲/۱۱/۰۵ ساعت 16:58 بازدید کل: 168 بازدید امروز: 164
 
ذوالنون مصری که از عرفای بزرگ است گفت: روزی به کنار رودی رسیدم، قصری دیدم در نزدیکی آب. از آب طهارتی کردم چون فارغ شدم چشمم بر بام قصر افتاد که دختری بسیار زیبا بر آن ایستاده بود. خواستم او را بشناسم گفتم ای دختر تو که هستی؟ گفت ای ذوالنون چون از دور تو را دیدم فکر کردم دیوانه*ای، چون طهارت کردی و به نزدیک آمدی فکر کردم عالمی، و چون نزدیکتر آمدی فکر کردم عارفی. و اکنون به حقیقت نگاه می*کنم می*بینم نه دیوانه*ای، نه عالمی و نه عارف. گفتم چطور؟ گفت اگر دیوانه بودی طهارت نکردی و اگر عالم بودی به زنی نگاه نمی*کردی و اگر عارف بودی دل تو به غیر حق به کسی میل نمی*کرد و غیر از حق را نمی*دید. این را بگفت و ناپدید شد. فهمیدم که او انسان نبود بلکه فرشته*ای بود برای تنبیه من که آتش در جان من اندازد.
و از سخنان اوست:
"دوستی با کسی کن که به تغییر تو متغیر نگردد."
"بنده خدا باش در همه حال، چنان که او خداوند توست در همه حال."
 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۱۱/۰۵ - ۱۶:۵۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)