چند خطی از حرف دلم . . .
عنوان مطلبی است که در آن
حرف های دلم رو میزنم . . .
نویسنده این مطالب خودم هستم و از جایی گرفته نشده !
امیدوارم که از خواندن این مطلب لذت ببرید . . . !
خانم! آقا ! . . .
سایه ای که می گذری ! ، می شود شما را دوست صدا کنم؟
می شود حوصله کنید و لحظه ای کنار من بنشینید؟
امکانش هست برای شما درد دل کنم؟
آه . . .
باید از کجا شروع کرد؟ باید همه چیز را گفت یا فقط بعضی از چیز ها را؟
راستش نیمی از درد هایم
شعر هایی است که از من خوانده اید
ونیم دیگرش
خودم که هر روز به طرز تهوع آوری تکرار می شوم
دردی که در من حل شده و
دیده نمی شود
دردی که نمی شود آن را گریست
فریاد زد
بیرون ریخت
مرا ببخشید
حرفی برای گفتن نیست
فقط من گمشده ام در دنیای خودم ...
محــــــــــــــراب
دلم تنگ می شود، گاهی
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای «چه هوای خوبی!» / «دیشب چه خوردی؟»
برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.» / « شادی پسر زائید.»
و چه قدر خسته ام از«چرا؟»
از «چه گونه!»
خسته ام از سؤال های سخت، پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا، بی معنا
دلم تنگ می شود، گاهی
برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ»
سه «روز» تعطیلی در زمستان
چهار «خنده ی » بلند
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی ...