زندگی با طعم مرگ ...
آنقدر زندگی به کامم شیرین شده که دلم را زده .
امروز فهمیدم عاشق روزنه ی امیدم هستم که به آرزوهای بر باد رفته ام لبخند می زند .
و فهمیدم که تنها همراهم در زندگی همین فضای مجازی است...
آهنگ ها آرامم می کند ... این را می دانم که آهنگ تنهایی را تسکین می دهد
ولی تسکین تنهایی ، تسکین درد آدم نیست ...
همانند عقیده ی دیرینه ام همه چیز به یک بار امتحان کردنش می ارزد ... حتی مرگ .
این را می دانم مرگ مهمانیست که همه انتظار آمدنش را می کشند ولی هیچ کس از آمدنش
خوشحال نمی شود و کسی برای پذیرایی از آن آماده نیست ... ولی من وسایل پذیرایی را
آماده کرده ام ...
وسیله ی پذیرایی از مرگ چیزی نیست جز خودکشی ... البته این کار خیلی خوب است
چون جسد قاتل و مقتول با هم به زیر خاک می رود و قاتل هم به سزای اعمالش می رسد ...
می دانم که هر کس فقط صدای فریاد دل خودش را می شنود ...
تا به حال یک عمر منتظر تولد مرگم مانده ام ... ولی مرگ هنوز به فکر تولد گرفتن نیست
پس خودم دست به کار می شوم و برایش تولد می گیرم تا آرزوی تولد مرگم را به گور نبرم ...
البته این را می دانم که آنقدر آرزوهایم را به گور می برم که جایی برای جسدم پیدا نشود ...
برای نام نویسی روی سنگ قبرم یک عمر فرصت داشته ام و در اندیشه ام این بوده که روی سنگ
قبرم نوشته شود (( ورود ممنوع )) ... این بهترین سنگ نوشته خواهد شد ...
احتیاج به سکوت و خلوتی دارم ... می دانم سکوت گورستان پشتوانه ی خوبی برای
خواب جاودانه ام خواهد بود ...
به بیرون خواهم رفت و همراه آخرین صدای پایم به خانه بر می گردم ... حرفی قبلا
نوشته بودم که (( قلمی که پر حرفی کند عمرش کوتاه است )) و حال می بینم آدمی
که پرخواهی کند و آرزوهای زیادی داشته باشد نیز عمرش کوتاهه ...
فعلا زنده ام و حتی یک نفر هم سراغم را نمی گیرد ... این را به خوبی دریافته ام ...
ولی چه خوب می بینم وفتی می میرم دسته دسته به ملاقات جنازه ام می آیند تا به چشم
خود ببینند که به گور واگذار می شوم و دیگر مزاحمی ندارند ...
این نیز جالب است که همگان بدانند پس از مرگه سر چشمه ، رودخانه ساکنه خشکی می شود ...
و پس از مرگ من که سرچشمه های آرزوهایم بودم ، رودخانه ی آرزوهایم خشک می شود و
کسانی که چشم دیدن آرزوهای مرا نداشتند و با دعا نوشتن آرزوها را دور و دورتر می کردند
خوشحال می شوند و به یکی از آرزوهای خود می رسند ...
هنوز هم دوست دارم بدانم پس از مرگم اولین قطره ی اشک از چشم چه کسی می چکد و آخرین
کسی که لباس مشکی را کنار می گذارد و مرا فراموش می کند چه کسی خواهد بود ...
لعنت به رگ که دستم رو
به زندگی بسته...
لایک به افتخار خودتون