سلام مهر بان من،



دوباره می خواهم از تو وبرای تو بنویسم،تو ای الهه خوبیها و پاکیها؛مادرم.
دوباره دلم هوای نوازشهای مادرانه ات را کرده،دوباره دلتنگ بوسه هایت شده ام.
نمی دانم به کدامین گناه محکوم به محروم شدن از بزرگترین نعمت خدا گشتم.
باشد، گله ای نیست نامش را "حکمت خدا "می گذارم تا راحتتر بتوانم بار سنگین غم
نبودنت را به دوش بکشم.


امروز روز فرشته هاست ،روز تولد خوبیها،روز عشق .ومن در این قشنگترین روز خدا،
تو را کم دارم تا مرا عاشقانه درآغوش بگیری وبا گرمی بوسه هایت سرمای وجودم را
حرارتی دوباره ببخشی.


دیروز در حوالی خاطراتم پرسه می زدم که به یاد هدیه آخرین روز مادر افتادم؛
یادت می آید؟چه روز سختی بود.من آنروز می دانستم که خدا دلش برای تو تنگ شده
و تو چند روزی بیشتر میهمان ما نیستی! دلم آکنده از اندوه ودرد بود اما نمی خواستم تو بدانی.
می خواستم بهترین هدیه دنیا را به تو تقدیم کنم.


چرا که می دانستم این آخرین هدیه روز مادر است وچقدر دردناک وطاقت فرساست،
وقتی قرار باشد آخرین هدیه ات را به کسی که با تمام وجود دوستش داری ،تقدیم کنی.
تو مسافر بهشت بودی ومن تصمیم گرفتم برایت دسته گلی بگیرم که سنبل بهشت خدا
بر روی زمین است. تنها هدیه ای که شاید می توانست شایستگی مهربانیت را داشته باشد.
با چه حساسیتی شاخه های گل را انتخاب می کردم، درحالی که به پهنای صورتم
اشک می ریختم. دلم می خواست زیباترین گلهای دنیا را به تو هدیه دهم.
چه دسته گل زیبایی بود ؛هنوز هم یادم هست ،پشت در خانه چند دقیقه ای مکث کردم ،
دلم نمی خواست اندوه چشمانم را ببینی ،با اینکه می دانستم تو با نیم نگاهی
غصه هایم را از چشمانم می خواندی.


وقتی وارد خانه شدم ،عطر دستپختت تمامی فضای خانه را پر کرده بود ،با آنکه می دانستم
چه درد جانکاهی را تحمل می کنی،اما برای اینکه خاطره آخرین روز مادرمان با طعم دستپخت
تو در ذهنمان حک شود ،تمامی رنج بیماری را بر خود تحمیل کرده بودی.
عاشقانه در آغوش کشیدمت .هنوز لذت بوسه آنروزت را فراموش نکردم .برق خوشحالی را
در چشمانت دیدم وچقدر لذت بردم وقتی گفتی این بهترین هدیه زندگیت بود.
تو عاشق گل بودی واین خصلت بهشتیان است چرا که گل برایشان یاد آور خاطرات بهشت است.
یادت می آید؟مدتهای طولانی می نشستی و به گلها خیره می ماندی.چقدر دلم می خواست
بدانم چه نغمه ای برایشان زمزمه می کردی که آنطور شاداب و سرحال لبخند می زدند.
هیچ کس باور نمی کرد یک دسته گل، دو هفته تمام، آنطور شاداب و باطراوت باقی بماند
وتنها من وتو می دانستیم راز این طراوت ،معجزه عشق مادرانه تو بود.
ای دردانه گل باغ قلبم،در آرزوی دیدار دوباره ات روزگارم را سپری می کنم ،باشد که در زمانی
نه چندان دور، دوباره در آغوشت آرام بگیرم


باور کن که بهشت را به نیم نگاهی از تو خواهم بخشید.
دوستت دارم مادر
اینجا که اصلا خوب نیس



اونجا خوش میگذره

