زاده شدیـــم،من از او،او هم از او...
همه در چَشم و نگاهــی
همه کس بندِ به نافـــی
همه جا شــعرِ سیاهی
همه را هم همه شــد با دلِ کاهی...
همه جا ها و مکانی
شده تبدیل به جانی
تو چه خواهی؟
تو چـــه دانـی؟
از دل خسته ی یک شعرِ روانی؟؟!!
تو چرا غرق گناهی؟!!!...
دلم این با غمین است
همه را درد کمین است
عاشقان و دلِ مختار هزین است
جای ابلیس برین است
کاین دگر قانون دین است
اسم بخشنده بگوید،و بر این راز یقین است
و مقامش که زرین است...
که من این بار شکستم
زدن از باده ی مستی به سرم،واااای گسستم
که به فرمان کسی من ننشستم
من از این شــــــعر گذشتم...
من از این شعر کذشتم...
(( محمد خــــــــــــــــــانی ))
لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
http://www.miyanali.com/kalantar423/28