یلدا بهترین بهانه برای یک دقیقه بیشتر برای کنار هم بودن
هوا سرد است و برف میبارد. بعدازظهر است و وقت تعطیلی مدارس. بچهها با سر و صدا تو کوچهها میدوند تا هرچه زودتر به خانه برسند و در گرمای لذتبخش اتاق اندکی استراحت کنند. هرچند که امروز زیاد هم به فکر استراحت و درس و مشق نیستند. آخر امشب جشن است؛ جشن شب یلدا، شب چله.
پسرک از شادی این دورهمنشینی، کیفش را در هوا میچرخاند و به عشق مراسم امشب تمام مسیر را تا خانه میدود. همان شبی که به قول مادربزرگ به اندازه یک نعره گاو از شبهای دیگر طولانیتر است. نمیداند چرا بزرگترها برای این یک دقیقه یا همین طول مدت زمان یک نعره گاو، اینقدر شادی میکنند، اما دلیلش هر چه باشد، همین ی ک دقیقه برای او یک دنیا شادی همراه دارد. یک ماهی میشود به امید این شب که بهانهاش همین یک دقیقه است، روزها را میشمارد و سپری میکند، از امروز صبح هم که برای شنیدن صدای زنگ مدرسه لحظه شماری میکند و وقتی معلم میگوید در گذشته فردای یلدا تعطیل بوده، آهسته میگوید: خوش به حال بچه مدرسهایهای قدیم...
حالا اما به فکر فرو رفته است. با چکمههای پلاستیکیاش برفها را زیر و رو میکند و به امشب میاندیشد، شاید خودش هم وقتی بزرگ شد معنای این شادی را بهتر و بیشتر بفهمد. در دل آرزو میکند کاش فرزندان او هم مثل او برای این یک دقیقه شاد باشند و از فکر فرزند داشتن میزند زیر خنده و در کوچه میدود.
شب شده و برنامه کمکم شروع میشود؛ کرسی مثل همیشه گرم است و همه دور آن نشستهاند. ذغالها از عصر در آتش گردان، چرخیده و سرخ شدهاند و حالا روی خاکسترها نشستهاند. چهلتیکه مادربزرگ هم یک بار دیگر از توی گنجه در آمده تا زینت کرسی باشد، با آن چهارخانههای رنگارنگش که او سبز و زرد و نارنجیاش را بیشتر دوست دارد. چند باری هم خواسته تعداد چهارخانههای همرنگ را بشمارد که وسط کار یا خسته شده یا عددها با هم و با رنگها قاطی شدهاند. دانههای درشت و آبدار انار توی کاسه سفالی آبیرنگ روی کرسی خودنمایی میکنند، گویا رقابتی دارند با رنگهای شاد چهلتیکه، اما قرمزی انارها، چیزی از وسوسه هندوانهها کم نمیکند. هندوانههایی که مادر، مرتب و با سلیقه تکهشان کرده و روی کرسی منتظرند تا مهمانها زودتر طعم شیرینشان را بچشند.
مجمعه بزرگ با لبه کنگرهای، یک بار دیگر جایش را روی کرسی پیدا کرده است. توی آن هم پر است از کاسههای کوچک؛ کاسههای بلور بارفتن که پر از آجیلهای شیرین و خوشمزهاند. پسته، بادام، توت خشک، فندق، نخودچی، کشمش و تخمه که مادر و مادر بزرگ و عمهها و زن عموها آنها را بو داده و آماده کردهاند. شیرینی هم به نشانه برکت و فراوانی و شادکامی آماده شده و روی کرسی است، اما پسرک میداند که شب چله فقط برای خوردن نیست. پدر بزرگ به او گفته، از امشب، تاریکی که در روزهای سرد و تاریک پاییز بر روز غلبه کرده بود، به تدریج جای خود را به نور میدهد. این یعنی امشب آغاز یک تحول است. در نگاه ساده آن روزهای پسرک این تحول مانند یک بهار بود، اما جور دیگری!
بالاخره همه میآیند و دور هم مینشینند و پسرک میداند تا دم دمای سپیدهدم بیدار میمانند. پدربزرگ همیشه میگفت: باید امشب همه دور هم باشیم و تا صبح سرگرم بمانیم تا اندوه و غربت خورشید و تاریکی و سردی شب، روحیه ما را ضعیف نکند.
دیوان حافظ هم منتظر است. منتظر تفألی و گوش سپردن به شعرهای جانبخش آن. حافظخوانی جزو جدانشدنی مراسم این شب است. یکی از بزرگترها فالی میگیرد و شعری میخواند تا همه اعضای خانواده که نیتی کردهاند بشنوند و لذت ببرند و سرگرم شوند.
پدربزرگ و مادربزرگ هم قصههایی دارند برای این شب، برای سرگرم شدن و آموختن درس زندگی.
شب چله، شب تولد روشناییها و شب تولد خورشید است. بزرگان ما این شب را گرامی داشته و تا سپیده صبح، با شعر و داستان و ادبیات همراه بودهاند. برخی هم معتقدند آنها تنها بهانهای یافته بودند برای شاد بودن و سرگرم شدن برای همراه شدن با سایرین و ارزش گذاشتن به نهاد مقدس خانواده.
***
حالا دهها سال از آن شب یلدا میگذرد و آن پسرک، دختری دارد که با آن که آن شبهای یلدا، کرسی، چهلتیکه و مجمعههای بزرگ را ندیده، اما باز هم منتظر یلداست.
امسال با این که هوا گرم است و نشانی از برف نیست، اما هنوز انارها و هندوانهها منتظرند تا شب یلدا از راه برسد. یادش بخیر مادربزرگ که میگفت: «اگر هندوانه نخوری تا آخر سال یخ میزنی.» او نمیدانست که روزی خواهد رسید که خبری از برفهای انبوه که راه کوچهها را میبست نخواهد بود. هرچند حالا لایه ازن سوراخ شده، جو دگرگون گشته و آلودگی جای برف و باران را گرفته، اما ما هنوز هم هندوانه میخوریم تا سرمای زمستان را چه باشد و چه نیاید، پشتسر بگذاریم.
آجیل شیرین اگرچه در ظروف بلور بارفتن نیست، اما در کاسههای معمولی هم خوشمزه و لذیذ است. هنوز هم آجیل میتواند دلیلی برای شادی ما باشد. نه اینکه در روزهای عادی آجیل نمیخوریم، بلکه تلاش است برای این که رسم شادی آفرینی این شب را حفظ کنیم.
هنوز هم ما در شب یلدا فال میگیریم و به غزلهای حافظ دل میبندیم. اگرچه شاید مادربزرگ و پدربزرگ کیلومترها دورتر از ما زندگی میکنند، اما دل ماست که باید هنوز نزدیک باشد. میتوانیم این شب را فارغ از کار و درس، نه تا سپیده صبح که تنها چند ساعتی با هم بگذرانیم و شاد باشیم.
اگر کرسی وسط اتاق نیست، اگر چهلتیکه مادربزرگ روی آن را تزیین نمیکند، اما دانههای قرمز انار و تکههای شیرین هندوانه روی میز خانه کوچک ما جا دارند. بیایید از پدربزرگ بخواهیم شب یلدا باز هم برایمان قصهای تعریف کند. داستانهایی از بزرگمردان تاریخ، از جوانمردی و مروت، از عشق و محبت. بیایید از خودمان بخواهیم تمام مراسم را اجرا کنیم، به یاد آن شبهای دور کرسی.
میوه و شیرینیای حتی اندک را به نشانه شادکامی و تندرستی تهیه کنیم و برای شبی شاد بودن برنامهای داشته باشیم.
اگرچه حالا حال و هوای شب یلدا مانند سالهای دور نیست، اگرچه شاید کمتر خانوادهها به فکر برگزاری کامل این مراسم باشند، اما این سنت قشنگ را به دست فراموشی نسپاریم.
یلدا بهانهای است برای با هم بودن. پس شاید اصلا امروز باید بیشتر به آن توجه کنیم. امروز که از هم دورتر شدهایم. یلدا دقیقهای بیشتر و طولانیتر از دیگر شبهاست، شاید برای همراهی بیشتر.
یلدا بدون تجملات
یادش بخیر روزگاری که هندوانهها ساده قاچ میشدند و دانههای انار اگر کاسه بارفتن را نمییافتند در کاسه سفالی سادهای جای میگرفتند. یادش بخیر روزگاری که هر کس هر نوع آجیل و میوهای داشت، برای گذراندن شبی خوش با خودش میآورد. روزگاری که سرگرم شدن در حافظخوانی و قصهگویی معنا میشد.اما چه تلخ میشود وقتی هندوانهها به شکل گل و حیوان و... درمیآیند، وقتی با دانههای انار گل درست میکنند، تنها برای تزیین، نه برای خوردن و لذت بردن. وقتی هر کس آجیل بیشتری روی میزش باشد و میوههایش درشتتر باشد؛ خوشحالتر است و بیشتر عزت و احترام دارد.وقتی چنین است، دلم برای یلدا میسوزد. یلدایی که بهانهای بود برای با هم بودن، میشود دلیلی برای دور شدن از هم. یلدایی که امید کوچک و بزرگ بود، مانعی میشود برای لذت بردن از زندگی. یلدایی که ساده و پرمعنا بود، میشود بهانهای برای فخرفروشیهای جاهلانه.کاش قدر یلدا را بدانیم. ساده دور هم جمع شویم و شب تولد خورشید را جشن بگیریم.
منبع:تبیان
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.