گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم!
روح غمگین تو در کالبدم, جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم
در کنار تو قدم می زدم و دور و برم
چشم ها خون شده و قرنیه ها ریخت به هم
روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
سینه ها پاره شد و مرثیه ها ریخت به هم
پای عشق تو برادر کشی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم
بغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد و قافیه ها ریخت به هم
من که هرگز به تو نارو نزدم حضرت عشق!
پس چرا زندگی ساده ی ما ریخت به هم؟!