دستانم را بگیر
بیا ازاینجا برویم
دلم فقط کمی آرامش میخواهد
البته باتمام تو
ودیگر هیچ
چگونه بگویم که توعشق منی
زندگی وهستی و نفس منی
چگونه بگویم که باورم کنی
من بدون تو به بهشت هم نمیروم
بامن بیا
باهم به دیارخوشبختی سری بزنیم ....
شک میکنمبه همه چیز
وقتی ملاک خوب بودن
منم
چرا که
تو
ازمن بهتری
پس من میمانم وسئوالی
که جوابش دردستان من است
اما کسی آن را نمی بیند
تومیگویی
من میشنوم
تومیخندی
من میخندم
تو ناراحتی
من ناراحتم
اما میخندم
میخواهم فراموش کنی غمت را
من ناراحتم
اما بازهم میخندم
نمیخواهم توراناراحت ببینم
فقط بعدازسالها
سنگینی این ناراحتی
کمی ازموهایم را سفید و کمی ازگوشه چشمم را خط خطی کرده است
ولی بازمیخندم
نمیخواهم ناراحتیت را ببینم
فاجعه زمانی اتفاق می افته که
کسی رو دوست داری
که نه درکت میکنه
نه حرفاتو میفهمه
اما توبازم دوستش داری
نمیتونی ازش بگذری
بودنش زجرت میده
نبودنشم زجرت میده
این فاجعه است فاجعه
ردپای عشق را ازهرکجای زندگیم که دنبال کنی
به تومیرسد
عشق من
بی جنبه قلب من است
با لبخندت لبریز شادی
با اخمت پرازغم
بانگاهت پرازاحساس
بادوریت پرازاشک