عاشقی درمان ندارد
عشق جانم
من..حافظ عشق تو و دیوانه فالت
خاطره
آتشت سرد است و یخبندان تنم
حال من بد نیست
دل مجروح ..
وای به حالت اگر امشب ................
رفتنت آغاز ویرانی ست ...
عشق پرواز بلندیست مرا پر بدهید
من عاشقانه هایم را روی همین دیوار مجازی می نویسم
شهرت بازلیخ (شهرت بازی )
دنیاست خوب و دنیا لیکن بقا ندارد
حکم دل کردم... ولیکن اول بازی برید
مــــــــــــــــرگ آرزو ها
با تو ام عشق ای قسم خورده پنهانی من
به بعضیـــا باید گفت"
جهنم خُلق تنگ و خــوی زشت است
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای منست
چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟
ای وای بر اسیری که از یاد رفته باشد
گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود
عـــــالم همـــه دریــا شـــود دریـــا ز هیبت لا شـــود
جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد
پل دختر میانه
معـرفت نیـست در ایــن معرفت آموختگان
«مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا»
لـــب اگــــر بــاز کـــنم بـا تــو ســخن هـــــا دارم
مرا در دل غم جانانه ای هست
دلم برای خودم تنگ می شود
تکه یخی که عاشق ابر عذاب میشود
میانِ خواب وُ رؤیا طرحی از کابوس می گردم
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
مــــرا عهدیست بـا جانـان کــــه تـا جــان در بــدن دارم
همراه بســـــیار است، اما همدمی نیست
ما را دلی بود کـه ز دنیای دیگر است
یه خبر بد ...
باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست
در همــه عالم وفاداری کجاســت
نیمشب همدم من دیده گریان من است
همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم
گیرم گناه از من و گیرم خطا ز تو
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
چنین که برده شراب لبت ز دست مرا
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند