هر سال دم دم های عید که می شد وقتی که دوستانش از خریدهای عیدشان و برنامه های مسافرت و مهمانی هایشان صحبت می کردند غصه اش می گرفت از اینکه پدرش نمی توانست برایشان چیزی بخرد یا آن ها را به مسافرت ببرد و یا به آن ها عیدی بدهد. سفره ی شب عیدشان همیشه پر از خالی بود و وقتی در ایام نوروز مهمان به خانه شان می آمد خجالت می کشید از اینکه آجیل و پسته و شیرینی ندارند تا جلویش بگذارند. غصه می خورد از اینکه کاری از دستش برنمی آمد، اما درسش را می خواند به امید آینده و غصه ی نداری ها را می ریخت توی دلش. اما آن سال عید نوروز با بقیه ی سال ها تفاوت داشت. آن سال پیش از عید نوروز کرونا آمده بود و تنها مهمان عید همه ی مردم شهر شده بود. او با آمدنش عید را برای دارا و ندار یکی کرده بود. حتی آن هایی که پولشان از پارو بالا می رفت هم از ترس کرونا آجیل و پسته و شیرینی نمی خریدند، مهمانی های پر زرق و برق برگزار نمی کردند و مسافرت های عیدشان را لغو کرده بودند. دوستانش هم از ترس کرونا در خانه هایشان مانده بودند و دیگر چیزی برای تعریف کردن و فخر فروشی نداشتند. عید آن سال با این که همه از جمله خودش به خاطر آمدن کرونا مجبور شده بودند در خانه بمانند و کمتر از خانه هایشان خارج شوند اما آرامش بیشتری داشت و ته دلش کرونا را تحسین می کرد که باعث شده بود عید همه بدون زرق و برق و در کمال سادگی برگزار شود.M.A