فراموش کردم
رتبه کلی: 5455


درباره من
من خودمم

.
.
شاید کمتر از آنچه که در آینده میشم

و بیشتر از آنچه که بودم
.
.
.

67 ی هستم اونم از اردیبهشتیاش
.
.
.

متولد میانه
.
.
.

حسابدارم
.
.
.

فعلا تهرانم

.
.
.

اما
.
.
.

عشقم میانه اس
مهرداد دولتی (mehrdad-dolati )    

وقتی در بهشت،عذاب می کنند

درج شده در تاریخ ۹۵/۱۰/۰۴ ساعت 15:54 بازدید کل: 160 بازدید امروز: 159
 

وقتی در بهشت،عذاب می کنند

شیخ حسین انصاریان
امام علی علیه السلام می‏فرمود: «کفی بالموت واعظاً»: برای موعظه مرگ کافی است . پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله همواره مردم را به تشییع جنازه و رفتن به قبرستان تشویق می‏کردند.

داستان ذیل برگرفته از پایگاه حضرت استاد شیخ حسین انصاریان گرفته شده است:

 

از کتاب یک استاد دانشگاه این قصه را برای شما می‏گویم. در دانشگاه بغداد استادی باسواد و شیعه به نام «أحمد أمین» مشغول تدریس بود، خیلی هم مورد علاقه دانشجوها و اساتید بود، آدم وزین و باوقاری بود، ایشان یک کتاب سه جلدی به زبان عربی به نام «التکامل فی الاسلام» نوشتند.

 

به قدری زیبا در این کتاب فرهنگ خدا را مورد تحلیل قرار داده است که هر بی‏دینی این کتاب را بخواند، یا متدین می‏شود یا عاشق اسلام می‏شود و متوجه می‏شود که این فرهنگ، در همه برنامه‏ها، ساختمان عجیبی دارد.

 

ایشان می‏فرماید: دو نفر قرار می‏گذارند با هم از دورترین نقطه با پای پیاده به کربلا برای زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام بیایند، و در روز اربعین کربلا باشند.

 

انسان در مسیر کربلا، توسل و تمسک خاصی دارد، در یک کویر بی‏نشان که درخت و دهی پیدا نبود، راه را گم می‏کنند.

هوا هم در نهایت گرمی بود، یکی از آنها، از شدت تشنگی به حالت ضعف می‏افتد دیگری که قوی‏تر بوده، این تشنه را به دوش می‏گیرد، راه را ادامه می‏دهد، بلکه شاید به آبادی برسند، خسته می‏شود، خودش هم از تشنگی ضعف می‏کند، رفیقش را می‏خواباند و می‏میرد، آبی برای غسل و کفن رفیق خود نداشت، بر او نماز می‏خواند و همانجا با آن چوبدستی یا با وسیله‏ای که داشته، قبری می‏کند و رفیقش را در کویر دفن می‏کند.

 

بالاخره به یک آبادی کوچکی می‏رسد و آنجا آب و نان به او می‏دهند، جاده را هم نشان می‏دهند که با این کاروان به مسیر اصلی کربلا برسد، تا اینکه به زیارت أبی عبدالله می‏رود و برای دوستش هم زیارت می‏کند و بعد هم بر می‏گردد.

 

شب جمعه‏ای را که در شهر خود، حضرت امام حسین علیه السلام را زیارت می‏کند و گریه می‏کند، بسیار به یاد دوست خود بود، استاد احمد امین می‏گوید:

 

در عالم رؤیا دوستش را در باغی می‏بیند ولی با رنگ زرد و حال زار، به او می‏گوید: این باغ چیست؟ می‏گوید: همان طوری که پیغمبر گفته «روضة من ریاض الجنة» جایی از جاهای بهشت است که مرا آوردند. به او می‏گوید: در بهشت که انسان رنگ زرد و بدن لاغر و پژمرده ندارد.

 

 می‏گوید: درست می‏گویی، ولی هر بیست و چهار ساعت یک حیوان کوچکی می‏آید و نوک انگشت پای مرا می‏گزد، دردش را باید تا یک شبانه روز تحمل کنم، باید بسوزم تا دوباره مرا نیش بزند.

 

 از او سؤال می‏کند چرا؟ می‏گوید برای اینکه من روزی خانه یک نفر میهمان بودم، میوه برایم آورد، یک چاقو کنار آن میوه گذاشت که من آن میوه را با آن چاقو پوست بکنم، ساخت‏ این چاقو خیلی زیبا بود، به نظرم جالب آمد، چاقو را در جیبم گذاشتم و بردم، الان هم این چاقو در شکاف خانه، طبقه دوم، زیر فلان جنس است و صاحبش هم زنده است، تو را به جان سیدالشهداء برو این چاقو را بگیر و به صاحبش برگردان، اینجا به من گفتند: تا مال به صاحبش بر نگردد، این نیش زدن تا قیامت ادامه دارد.

 

 تخلف در حقوق مردم، گناه سنگینی است. تبعاتش تا قیامت می‏ماند، حالا وارث گاهی نمی‏داند که انسان در عمرش چه کرده که بیاید آدم را نجات بدهد.

 

گفت: بیدار شدم و به خانه‏اش رفتم و در را زدم و آدرس چاقو را دادم، رفتند چاقو را آوردند و من به صاحبش برگرداندم، در فکرش بودم، شب جمعه بعد هم بعد از زیارت أبی عبدالله الحسین او را در خواب دیدم و مرا دعا کرد و گفت: تمام شد، از آن لحظه‏ای که چاقو به صاحبش برگشت دیگر کاری به کار من ندارند. این «الاستعداد بالموت» است.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۵/۱۰/۰۴ - ۱۵:۵۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)