فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 1855


درباره من
تنهایی ام را کســی شریک نیست
مطمــــئن باش
دستِ احتــــیاجبه سمت ِتــــو که هیـــچ
به سمت ِ خودم هم دراز نخواهم کرد
شایـــد کــه تنهایی هایم
از تنهایی دق کنــــد...





اینجـــا من مینویســـم
خـــودم را
لحظه هـــایم را
عصبـــانیتم را
دلتنگی هـــایم را
غرغر هـــایم را

گله هـــایی که هیچگاه
به زبـــان آورده نمیشـــوند
و مدام نوشتـــه میشونـــد
چیزهـــایی
که روزی آزارم میـــداده

خـــودم را . . .
تـــورا . . .
اورا . . .
همـــه را . . .
توی آشفته تریـــن لحظات
هـــم مرا ببینی ظاهـــرم آرام است

اما اینجـــا کلمه هام فریـــاد است
اینجـــا مال مـــن است . . .
مال خـــودم . . .
هر جـــور دلم بخواهـــد
توش مینویســـم
تا آرامم کنـــد
وقتی صدا کـــم می آورم
وقتی بغض میکنـــم . . .
وقتی میمیـــرم . . .
هر کس دلـــش گرفته است
از اینجـــا برود
اینجـــا
اتـــاق ترک خورده
خـــاطرات من است . . .


.



هرگاه صدای جدیدی سلام می کند ، تپش قلب می گیرم!

من دیگر کشـش خدا حافظی ندارم

مراببخش که جواب سـلامت

را نمی دهم!
.
.
.


کــــذب بگو تا عاشـــــقت شوند هرچـــه نداری بگــــو دارم هر چی داری بگو بهتریـنـــش را دارم اگر ســاده ای اگر راســـــت گویی اگر بـــاوفـــــایی اگر بـــا غیـــــرتی اگر یک رنگی

همیشــــــه تـنــــــهایی همیشـــــه تنهــــــــــا!





.
من یه اسفندی ام!
یه اسفندی شیطون
یه اسفندی لجباز
یه اسفندی که حرف زور تو کله اش نمیره
یه اسفندی که خندش واسه بقیه است و گریه هاش واسه خودش..
یه اسفندی که هرچی اراده کنه ،هرچی بخواد به دست میاره
یه اسفندی که جواب بدیتو با خوبی میده،تا بلکه شرمنده شی و با بقیه این رفتارو نکنی
یه اسفندی که با تمام احساسی بودنش،میتونه با منطقش خلع صلاحت کنه..
یه اسفندی که با بغض بقیه،، اشکاش صورتشو میشوره!دلش طاقت ناراحتی بقیه رو نداره..
یه اسفندی که عاشق خیس شدن زیر بارونه بدون ذره ای احساس سرما..
اما تو حواست باشه.اگه از چشم یه اسفندی بیوفتی دیگه باید بارتو ببندی و بری..
شاید از دوست داشتن زیادش گاهی اذیت شی اما اگه نباشه میفهمی که زندگی بدون یه اسفندیه شروشیطون جهنمه..
من یه اسفندیم 1اسفند74
___STAGER___ (mehrezas )    

گرگ هار

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۸/۰۱ ساعت 13:52 بازدید کل: 150 بازدید امروز: 148
 

گرگ هار

 

 

گرگ هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز
می دوم ، برده ز هر باد گرو
چشمهایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی رحمی و فرمان فرار
گرگ هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر
کرده چون شعله ی چشم تو سیاه
تو چه آسوده و بی باک خزامی به برم
آه ، می ترسم ، آه
آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هر گونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و
خونخوار منی
پوپکم ! آهوکم
چه نشستی غافل
کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی
پس ازین دره ی ژرف
جای خمیازه ی جاوید شده ی غار سیاه
پشت آن قله ی پوشیده ز برف
نیست چیزی ، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود
جز فریب دگری
من ازین غفلت
معصوم تو ، ای شعله ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشین با من ، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
در دم این نیست ولی
در دم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت
منشین اما با من ، منشین
تکیه بر من مکن ، ای پرده ی طناز حریر
که شراری شده ام
پوپکم ! آهوکم
گرگ هاری شده ام

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۸/۰۱ - ۱۳:۵۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات